مبارزات آیتالله مشکینی دارای ابعاد وسیعی بود. کارهای فردی و مخفی، همگامی با جامعه مدرسین، ارتباط با شخصیتهای سیاسی و مبارزان خط امام و مبارزه علنی و موضعگیری صریح در برابر رژیم از ویژگیهای این مبارزات بود. در سندی مربوط به سال 1352 میخوانیم: «نامبرده بالا یکی از روحانیون ناراحت و اخلالگر شهرستان قم بوده که در فعالیتهای ضد امنیتی و ...
شفاف: مبارزات آیتالله مشکینی دارای ابعاد وسیعی بود. کارهای فردی و مخفی، همگامی با جامعه مدرسین، ارتباط با شخصیتهای سیاسی و مبارزان خط امام و مبارزه علنی و موضعگیری صریح در برابر رژیم از ویژگیهای این مبارزات بود.
در سندی مربوط به سال 1352 میخوانیم: «نامبرده بالا یکی از روحانیون ناراحت و اخلالگر شهرستان قم بوده که در فعالیتهای ضد امنیتی و تحریک طلاب علوم دینی و متعصبین مذهبی دخالت داشته که به همین جهت وضعیت او در کمیسیون امنیت اجتماعی شهرستان قم مطرح و در نتیجه طبق رأی کمیسیون مذکور به سه سال اقامت اجباری در ماهان کرمان محکوم و روز 21/5/52 به منطقه مذکور اعزام گردیده است.»
ساواک در ادامه گزارش مینویسد: «نامبرده در اثر اعتراض شعبه 15 دادگاه استان مرکز اقامت اجباری مشارالیه را شهرستان گلپایگان تعیین و در نتیجه یاد شده از بخش ماهان به گلپایگان اعزام گردیده است.»
اقامت آیتالله در شهرستان گلپایگان – نزدیک قم- ارتباط وسیع طلاب و رفت و آمدهای بسیار آنان را موجب شد. شهربانی طی گزارشی اعلام نمود:« همه روزه تعدادی از طلاب علوم دینی قم به ملاقات نامبرده رفته به وسیله شخصی به نام علی اکبر جوادی کاسب بازار از مشارالیه دعوت شده در مسجد بازار اقامه نماز نمایند.»
به دلیل استقبال مردم از ایشان ساواک آیتالله را از گلپایگان به کاشمر خراسان تبعید نمود تا دسترسی طلاب و مدرسین به ایشان کمتر شود.
در گلپایگان معلمان و دبیران مدارس نیز ارتباط وسیعی با آیتالله مشکینی برقرار کرده بودند تا آنجا که جلسات منظم مذهبی تشکیل میدادند. در این جلسات اقشار دیگر نیز حاضر میشدند. روند وضعیت به نوعی بود که گلپایگان به یک پایگاه ضد رژیم در منطقه بدل شده بود و به شدت مردم جذب میشدند. پس از تبعید، انعکاس عدم حضور ایشان در میان مردم شهر تأثیری بسزا داشت.
به دلیل حضور آیتالله منتظری در منطقه آیتالله مشکینی به کاشمر تبعید شد. ایشان از کاشمر گاهی به قصد پناه بردن به حضرت رضا (ع) خاصه در ماه مبارک رمضان به مشهد مسافرت میکرد.
ساواک مینویسد: در کاشمر خیلی محدود و سخت بود و نمیگذاشتند ایشان با کسی حرف بزند. نماز بخواند و موعظه کند. با حضور ایشان در مشهد، از تهران عدهای به مشهد رفتند تا با ایشان دیدار نمایند.
ساواک مینویسد عدهای از بازاریان که از فداییان مشکینی میباشند با ایشان دیدار نمودند. آیتالله و یکی از روحانیان پس از پایان ماه رمضان که تبعید بودند به قم مراجعت نمودند ولی هیچ کدام جلوس نداشتند.
اما پس از چند روز درس خود را در مسجد امام با تفسیر قرآن کریم آغاز نمود. «جمعیت کثیری از طلاب در جلسه درس وی شرکت میکنند که اکثرا طلاب ناراحت انقلابی میباشند.» ساواک طی بررسی میان طلاب شرکتکننده در درسهای ایشان، گزارش میدهد اکثراً طلبههای ناراحت و سابقهدار هستند. درسها همه روزه از ساعت 11-12 صبح تشکیل میشد.
آنچه برای ساواک مهم بود، این بود که این دستگیری باعث بالا رفتن محبوبیت و تحکیم موقعیت ایشان و اقبال طلاب شده تا آنجا که «ازدحام طلاب شرکتکننده در درس وی چشمگیر است و همین امر باعث تحکیم موقعیت مشکینی در حوزه شده و مورد توجه قرار گرفته است. وی از این جهت بسیار راضی است و این کسب وجهه را نیز از راه مخالفت با دستگاه و حمایت [امام] خمینی به دست آورده ولی حال که به اصطلاح به مشروطهاش رسیده دیگر حاضر به اقدامی نیست.»
کارشناس ساواک در تحلیل خود به بیراهه رفته یا نخواسته حقیقت را بیان کند زیرا سوابق گذشته ایشان و سیره و عملکردش چیزی جز استمرار مبارزه نبوده است.
در تحلیل دیگری ساواک قم به کتاب شهید جاوید اشاره نموده، مینویسد:« «مباحث فقهی که با سیاست آخوندی فعلی مغایرت داشته و احیاناً به منافع روحانیون لطمهای وارد میسازد بسیار محتاطانه و زیرکانه مطرح و ابتدای آن به اصطلاح با زدن تک مضرابهایی شروع میشود چنانچه شروع آن بحث مورد اعتراض طلاب واقع شود یا احتمال بدهد که این اعتراضات ممکن است منجر به مقاومت گردد. دنباله را رها کرده و از ادامه آن خودداری میکند.»
کارشناس ساواک در نظریه خود، آن را مرحلهای برای شکاف میان روحانیت ارزیابی نموده است. در 19/6/56 گزارشی آمده است که در مورد دستگیری یا ممنوعالخروج بودن آیتالله مشکینی است و خواسته شده که به وضعیت فعلی پرونده رسیدگی شود. در 15/9/56 ساواک لیستی از وعاظ ممنوعالخروج به تمامی ساواکها ابلاغ نموده است. چهرههای شاخص آنها به شرح زیر است:«آیات و حجج اسلام و آقایان: «فاکر، شجونی، فخرالدین حجازی، هادی خامنهای، عبدالکریم ربانی شیرازی، خلخالی، محمدتقی فلسفی، سید محمد سیاوش، علی اصغر مروارید، معادیخواه، محلاتی،عبائی، هاشمینژاد، علیاکبر فیض مشکینی که حدوداً 18 نفر میشوند.»
فعالیت آیتالله مشکینی با توجه به ابعاد مبارزه
در 10/3/57 طی تماسی با دفتر آقایان گلپایگانی و شریعتمداری درخواست نمود به مناسبت 15 خرداد دروس را تعطیل نمایید. در سال 57 با حرکت امام از نجف به پاریس، آیت الله مشکینی طرح ارسال تلگراف به رئیسجمهوری فرانسه و حفظ شخصیت امام و «نزول اجلال» رهبر «آزاد ملت مسلمان ایران و شیعیان جهان به آن کشور»را داد. ساواک بیشتر حرکت را در قم و میان مدرسین حوزه در رابطه با آیتالله مشکینی ارزیابی مینمود.
ساواک پس ازحکومت نظامی در قم، آیتالله جنتی و آیتالله مشکینی را دستگیر کرد و با اشاره به پیشنویس اعلامیه و دستنویس آنکه به امضای چند روحانی سابقهدار نوشته شده بود» در گزارش و گردش کار خود از عملکرد حرکت آیتالله مشکینی مینویسد: «نامبرده بالا در تاریخ 24/9/57 پس از شروع ساعات منع عبور و مرور در شهرستان قم از طرف مأمورین فرماندار نظامی قم بازداشت و در بازرسیهای معمولی پیشنویس اعلامیه مضره دستنویس به دست آمده است.
علی اکبر فیض مشکینی فرزند علی شغل واعظ، نامبرده یکی از روحانیون افراطی و از طرفداران[امام] خمینی میباشد که در فعالیتهای ضد امنیتی و تحریک طلاب علوم دینی و متعصبین مذهبی دخالت داشته که به همین جهت طبق رأی کمیسیون امنیت اجتماعی شهرستان قم در سال 52 به سه سال اقامت اجباری در ماهان کرمان محکوم و سپس محل تبعید وی به کاشمر تغییر داده شده است. ضمناً یاد شده یکی از امضاکنندگان ذیل تلگرافی است که جهت [امام] خمینی به فرانسه مخابره شده بود.»
پس از دستگیری در گزارش تکمیلی خود آورده است:«در اجرای اوامرصادره ذیل گزارش تقدیمی مورخه 15/3/1357 (با راهنما شخصی میباشد) مراتب جهت دستگیری و اعزام نامبرده بالا به مرکز، به سازمان اطلاعات و امنیت قم تلگرافی اعلام و پاسخ واصله از سازمان مزبور حاکی از آن بود که مشارالیه جهت عیادت از برادر بیمارش به شهرستان مشکینشهر مسافرت نموده که پس از مراجعت او جهت دستگیری وی اقدام خواهد شد. لیکن تا این تاریخ در این زمینه اقدامی صورت نگرفته است. علیهذا مستدعی است در صورت تصویب مقرر فرمایید آیا دستگیری یاد شده فوق در زمان حاضر به مصلحت میباشد یا خیر؟»
یورش به منزل آیتالله
در خرداد 1357 ساواک طی بازرسی منزل آیتالله بیش از 38 قلم کتاب از آثار نویسندگان و مترجمان مختلف و تعدادی عکس و نامه و... از خانه ایشان پیدا میکند که از جمله آنهاست:
- کارت تبریک عید نوروز که دارای عکس امام خمینی بود دو قطعه
- عکس شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی که به اشتباه غلامرضا سعیدی نوشته شده است!
- دست نوشتهای از وضعیت کرمانشاه و اصفهان و قزوین که گزارشی از تظاهرات و مبارزات مردم بود.
- نامه آیتالله مشکینی به پدرش که حاوی مطالب انقلابی بود [پدر آیتالله مشکینی سالها پیش از تاریخ آن نامه به رحمت حق پیوسته بود. حال آیا این نامه خطاب به امام خمینی بود یا نه...؟ روشن نیست.
- اعلامیه دستنویس تحت عنوان «به مناسبت چهلمین روز شهدای 19 دی» یک برگ.
- نامهای از سوی جمعی از برادران مسلمان دانشجو به آیتالله مشکینی.
.............................................................................
یادبود آیت الله مشکینی در گفت وگو با قاسم تبریزی
اسناد ساواک گویای تمام ابعاد مبارزات آیت الله مشکینی نیست
استاد قاسم تبریزی از شناخته شدهترین پژوهشگران تاریخ کشورمان است که تخصص ویژهای نیز در تاریخ معاصر به خصوص تاریخ انقلاب و اسناد ساواک در زمینه مبارزات و نهضت امام خمینی دارد که شخصیت او را عملاً به یک «مجموعه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی» تبدیل کرده است. گفتوگو با آقای تبریزی متفاوت است...
شفاف: استاد قاسم تبریزی از شناخته شدهترین پژوهشگران تاریخ کشورمان است که تخصص ویژهای نیز در تاریخ معاصر به خصوص تاریخ انقلاب و اسناد ساواک در زمینه مبارزات و نهضت امام خمینی دارد که شخصیت او را عملاً به یک «مجموعه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی» تبدیل کرده است. گفت وگوی شفاف با آقای تبریزی متفاوت است، او به اظهارات کلی بسنده نمیکند و برای هر بخش از اظهاراتش به ویژه در حوزه مبارزات آیت الله مشکینی کُدهای دقیق ارائه میکند.
جنابعالی یک پژوهشگر برجسته تاریخ بهویژه تاریخ انقلاب هستید و زندگی آیتالله مشکینی نیز با تاریخ انقلاب گره خورده است، اگر بخواهید به چند سر فصل مهم در زندگی ایشان اشاره کنید، چه مواردی است؟
اولین موضوع این است که آقای مشکینی یک مدرس حوزه علمیه است. هنگامی که میخواهیم جایگاه یک روحانی را بررسی کنیم، باید سیر علمی ایشان را مطالعه کنیم. بسیاری از وعاظ، روحانیون و ائمه جمعهای که در حال حاضر داریم یا برخی که شهید شده یا به رحمت خدا رفتهاند، از شاگردان ایشان هستند. در حوزه هم برخی از علمای ما هنر شاگردپروری دارند. در فقه و اصول و اخلاق در حد میانه امثال آیتالله سلطانی اینگونه بودند یا آقای مشکینی و آقای بهاءالدینی در تربیت طلاب، موفق بودند، خصوصاً اینکه خودشان به لحاظ علمی، آدم فاضل و با سواد و قوی و عمیقی بوده و برای طلاب، الگو بودند.
به هر حال، آیتالله مشکینی، یک مدرّس موفق بودند و اگر زندگینامه بسیاری از فضلا، نویسندگان مذهبی و روحانیون را نگاه کنید، در دورهای شاگرد ایشان بودهاند، همانگونه که علامه طباطبایی در فلسفه و عرفان، خود امام در فلسفه و عرفان و فقه و اصول شاگردپرور بودند. درگذشتگان شیخ انصاری را داریم که در شاگردپروری در اوج است، مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم آسید محمد کاظم یزدی نیز همینطور. در نجف هم بعضی از بزرگان ما هم در اندیشه و هم در عمل شاگردپرور بودند و هنر اینها در حوزه، خصوصیات مدرسی است که عمدتاً عملشان هم منطبق بر اندیشه آنها بوده و همین مسئله سرّ موفقیتشان بوده است، لذا روحانی و طلبهای که تربیت میشود، خودش را همواره مدیون و مرید او میداند. حتی یکی از عوامل مرجعیت نیز همین شاگردانی هستند که در دورانی به درس استاد میروند، مثل آیتالله جوادی آملی که علاوه بر فلسفه و عرفان و تفسیر، در فقه و اصول هم جایگاه ممتازی دارند.
دومین ویژگی آیتالله مشکینی، برجستگیهای اخلاقی است. ایشان معلم اخلاق بود که اتفاقاً ما نام کتابی را که در مورد ایشان منتشر شد، به همین دلیل «معلم اخلاق» گذاشتیم. گرچه ایشان مبارز سیاسی است، اما در پاکی و اخلاق متعالی وی همه علما و مراجع متفقالقول بودند. ما در دوران قبل از انقلاب، حداقل از دهه 40 تا رحلت ایشان، موردی نداشتیم که کسی ایراد اخلاقی مثل تکبر، غرور و برخوردهای غیراصولی از مرحوم آیتالله مشکینی گرفته باشد.
در حوزه هر کسی جرئت تدریس درس اخلاق را ندارد. برگردیم به ساختار فکری و معنوی خود حوزه که نگاه طلبه به درسها چگونه است. اگر در سیستم دانشگاهی ما استاد بر شاگرد تحمیل میشود، در حوزه، برعکس است و شاگرد، استاد را انتخاب میکند و در این زمینه که به کدام درس یا کدام مدرسه برود، چه درسی را اصلاً نرود، آزادی خاصی دارد، اما آیتالله مشکینی وقتی به عنوان معلم اخلاق، مباحث اخلاقی را تدریس میکرد، پذیرش فوقالعاده بالایی وجود داشت.
بعد از انقلاب هم، چه دورانی که مدتی به دانشگاه تهران میآمدند و اخلاق درس میدادند یا در مجله پاسدار اسلام و نور علم مینوشتند یا در خود حوزه درس اخلاق میگفتند و تدوین میشد، همواره به عنوان یک معلم اخلاق مطرح بودند.
سومین مشخصه ایشان، این بود که فقیهی برجسته در خط امام بود.
اتفاقاً این سؤال وجود دارد که آیتالله مشکینی با اینکه در قم از محضر علمای دیگری مانند آیتالله بروجردی یا آیتالله حجت و آیتالله محقق داماد استفاده میکردند، چگونه میشود که با آغاز حرکت انقلابی امام راحل، ناگهان به این حرکت میپیوندند و بسیار استوار هم ظاهر میشوند؟
ما افراد زیادی داریم و داشتیم که به درس یک مرجع میرفتند، ولی به مرجع دیگری تأسی میکردند. مثلاً شهید آیتالله سیدمحمد باقر صدر درس آیتالله خوئی میرفت و از شاگردان برجسته ایشان بود، ولی در مواضع سیاسی گویی از ابتدا در خط امام بود و تا آخر هم ماند.
خود شهید صدر میگوید در امام خمینی ذوب شوید، همانگونه که او در اسلام ذوب شد.
بله، یعنی خودش عملاً همینگونه بوده است. درک و فهم و شناخت سیاسی و فلسفی او عجیب است. وقتی انسان کتاب «فلسفه ما» را نگاه میکند، این شخصیت، ماتریالیسم، مارکسیسم و فلسفههای غرب را خوب میدانسته و احاطه عمیق بر آنها دارد. «اقتصاد ما» را که میخوانید، میبینید اقتصاد مارکسیسم، سوسیالیسم و کاپیتالیسم را خوب میداند و جواب میدهد. به تعبیری عالم به مقتضیات زمان است و زمانه خود را میشناسد.
آقای مشکینی در ایران مدتی شاگرد آقای حجت بوده، درس آقای بروجردی میرفته، درس امام هم کوتاه مدت میرفته، اما درک و فهم و دریافتش از امام بالاست. ما از سال 43 تا 57 که امام در تبعید هستند، آقای مشکینی را نفر سوم نهضت میدانستیم، یعنی اول امام، بعد آقای منتظری و بعد آقای مشکینی که بعد از انقلاب هم همین روند بود. فهم ایشان از مسائل حکومت، سیاست، مبارزه و مشارکت فهم عمیقی بود.
به قول آقای مطهری بعضی از آقایان 30 سال درس مراجع و علما میروند، پس شما کی فکر و پژوهش کردهاید؟
گاهی بعضی از افراد که دریافت و فهمشان بالاست، با یک دوره، دریافت عمیق میتوانند داشته باشند. مثلاً یک بار متن ولایت فقیه را بخوانند، دریافت عمیق دارند. یک کسی ممکن است کلاس هم رفته باشد، اما متوجه نشود. تفاوت دوم این است که هر دو متوجه میشوند، اما یکی ایمان دارد، همان مثالی که درباره شهید صدر زدید که در امام خمینی ذوب شوید، آنگونه که او در اسلام ذوب شد، یعنی طرف اسلام را میشناسد، امام خمینی را میشناسد، ذوب شدن را هم درک میکند. بعضیها در حد فهم موردی تقلید میکنند، درست مثل اینکه برایش دیکته بگویید، همان را مینویسد، خوب هم مینویسد، نمرهاش هم 20 میشود، اما یک کسی انشا مینویسد. انشا را هم خوب میفهمد، هم چارچوب دارد، هم نتیجهگیری خوبی میکند.
آقای مشکینی در فهم خط امام اینگونه است. برخی از افراد درس امام هم رفتهاند، ولی خیلی دریافت عمیقی نکردهاند، ولی ایشان دریافتش عمیق است و وقتی امام انقلاب و نهضت را شروع کرده، انسان در اسناد و خاطرات افراد میبیند که آقای مشکینی دقیقاً پا جای پای امام میگذارد و جلو میرود.
چهارمین ویژگی آقای مشکینی به لحاظ جایگاه علمی و حوزوی این است که ایشان در حد مرجعیت بود، اما همیشه از مرجعیت اجتناب میکرد.
سندی نداریم که ایشان میخواست رساله بدهد یا نه؟
نه، جزوه داشتیم. مثلاً یک جزوه واجب و حرام در سطح عموم داد، یک کتاب حدود 120 صفحه، ولی به عنوان رساله هرگز. در مورد رسالهای خمس دارد. وقتی کسی درس خارج میگوید، عادی است که مباحث را جمعآوری کند، ولی اینکه وارد مباحث مرجعیت شوند، از ابتدا هم دنبال این مسئله نبودند. یک وقت است که مرجعیت به طرف انسان میآید، انسان پس میزند.
یک وقت هست مرجعیت به طرف انسان میآید، انسان احساس تکلیف میکند و میپذیرد. یک وقت هم هست که انسان، دنبال مرجعیت میدود. ایشان از نوع اول بود، یعنی مرجعیت به در خانه آیتالله مشکینی آمد، اما ایشان نپذیرفت، لذا جایگاه و جامعیتی در حد یک مرجع داشتند، این نکته هم مربوط به دوره اخیر و بعد از رحلت امام خمینی نیست، بلکه حتی در دوران قبل از انقلاب هم برخی که میرفتند و استفتائاتی را از ایشان میخواستند، ایشان فتوای امام را برای آنها میگفت.
خودش نظر داشت، ولی سؤال که میشد، نظر امام را میگفت. منزل ایشان هم پایگاه انقلاب بود و ساواک هم فهمیده بود، علاقهمندان به انقلاب هم در کنار آقای منتظری عمدتاً به ایشان رجوع داشتند، البته در حاشیه آقای پسندیده و یک مقدار آقای اشراقی نیز که مدتی در دفتر حضرت امام بودند، محل مراجعه بودند.
چه سالهایی؟
سالهای 43، 44، یعنی از آغاز نهضت در صحنه مبارزات بودند.
ویژگی پنجم ایشان مفسر قرآن بودن است. خداوند آقای حجازی را رحمت کند. قبل از انقلاب چند بار همراه ایشان خدمت آقای مشکینی رسیده بودیم.
در تهران؟
خیر، هنوز قم بودند. صبحانه هم منزلشان رفتیم. فرمودند تفسیر قرآن را شروع کردهام، چون آقای طالقانی سوره بقره را شروع کردهاند، من از آل عمران شروع کردهام. البته قبل از ایشان علامه طباطبایی یک دوره تفسیر قرآن داشتند، ولی مثل درس اخلاق که هر کسی تدریس نمیکرد، در زمینه تفسیر هم افراد کمتر ورود میکردند، خصوصاً حوزه که مخاطبهای خاصالخاص داشت، لذا جلسات تفسیر قرآن ایشان در دهه 50 برای احیای قرآن و طرح مسائل اصلی بسیار عالی بود.
ششمین ویژگی ایشان این بود که به عنوان یک رجل سیاسی و مبارز خستگیناپذیر در خط امام ماندگار شدند. بعضیها در مبارزه خسته میشوند. بعضی ظرفیت ندارند و رها میکنند. بعضیها میآیند و با مانعی یا بروز برخی کم لطفیها مبارزه را رها میکنند، یعنی طبیعی است که مبارزه، برای خواص و عوام آفاتی دارد.
برخی خودشان را پررنگتر میبینند و میگویند ما خودمان هم نظر داریم، ولی آقای مشکینی نه از مبارزه خسته شد، نه از تبعید و زندان و ممنوعالمنبر بودن.
تبعید هم شدند؟
بله، چند بار تبعید شدند، اما اصلاً خسته نشدند، مضافاً بر اینکه گاهی برخی افراد که به امام حساسیت داشتند و به امام نمیتوانستند حمله کنند، به ایشان حمله میکردند، اعم از اینکه بهانهای داشتند یا نداشتند و آقای مشکینی روی اخلاص و ایمان و اعتقادی که به مبانی داشت، مبارزه را جزو برنامه زندگیش قرار داده بود و برایش حاشیه نبود، یعنی همانگونه که برای درس تفسیر و اخلاق جایگاه قائل بود، برای مبارزه هم همانقدر ارزش قائل بود و اینها از هم قابل تفکیک نبودند. یکی از مبانی تفکیک نکردن دین از سیاست همین است که انسان در زندگی فردی و اجتماعی و اعمال خصوصی و عمومی، در همه عرصهها، سیاستش عین دیانتش باشد.
ایشان هیچ وقت این دو را از هم جدا نمیدید، یعنی شخص وقتی دارد بحث سیاسی میکند، در واقع دارد بحث اخلاقی میکند، وقتی که فعالیت سیاسی میکند، دارد عبادت میکند. برخی متوجه عمق قضیه نیستند که وقتی میگوییم دین ما عین سیاست ماست، یعنی قضاوت میکند، درس اخلاق میگوید، دارد موضوعات روز را تحلیل میکند، درس عرفان میدهد. مبارزات آقای مشکینی همینگونه بود. مثلاً در اسناد ساواک هست که طلبهها میخواستند برای تبلیغ به شهرستانها بروند و جلسهای گذاشتند که آقای شریعتمداری هم بود. ایشان میگوید وقتی میروید مسائل اجتماعی را بگویید و در جلساتتان برای آقای خمینی هم دعا کنید.
چه سالی؟
سال 46، 47. با توجه به روحیاتی که در آقای شریعتمداری وجود داشت، میگوید امام را دعا کنید تا اسم ایشان نزد مردم گمنام نماند و مبانی آن بماند، لذا هیچ ترسی نداشت و برای خودش شخصیت برجستهای هم قائل نبود. ساواک ایشان را به گلپایگان تبعید کرده بود. به کاشمر هم تبعید کرد، در آنجا طلبهها را جمع میکرد و درس میداد.
احساس کردند خطر ایجاد شده، بعد به گلپایگان تبعیدش کردند، دوباره یک عده از طلاب از قم میرفتند گلپایگان پای درس ایشان. ساواک احساس کرد ایشان هرجا میرود، مشکل میآفریند. جلسهای نزد آقای شریعتمداری تشکیل داد تا ایشان وساطت کند و آقای مشکینی دیگر وارد مبارزه نشود. آقای مشکینی میگوید بله، من همان وظیفه طلبگی خودم را انجام میدهم. ساواک البته میفهمد که ایشان دوپهلو حرف زده، آقای شریعتمداری هم میگوید بله، ایشان وقتی تعهد بدهند که دیگر مبارزه نکنند، روی تعهد خودشان میایستند. ولی آقای مشکینی به برنامه خودش عمل میکند.
اسناد ساواک در زمینه مبارزات آیتالله مشکینی تا چه اندازه میتواند با جامعیت این مسیر مبارزه را برای ما روشن کند؟
ببینید، ساواک با تمام تلاش و مراقبت، تنها به بخشی از مسائل پی برده بود. هرچند این اسناد، مهم هستند، ولی بر اساس آنها نمیشود همه جریان مبارزات را فهمید و ناگفتهها و نانوشتههای پنهانی که آنها از راههای مختلف، از جمله شنود و مدارک به آنها دسترسی پیدا نمیکردند، فراوان هستند. ایشان مثلاً نامه مینوشت، ولی پست نمیکرد و میداد افراد ببرند. من نامهاش را دارم که حدود 9 یا 13 صفحه از اردبیل برای آقای منتظری که در طبس تبعید بود، مینویسد. اشاراتی به حوزه و تحول در حوزه میکند. اتفاقاً این نامه دو نسخه میشود و کسی از روی آن یک نسخه مینویسد که از دو طریق ببرد.
دو روز بعد یکی از طلبهها، آقای حیدری را که الان ساکن اردبیل است، دستگیر میکنند، مادرش نامه را در یک کیسه پلاستیک میگذارد و در باغچه خانه پنهان میکند. یک نسخه دیگر هم به دست ساواک میرسد، اما چه بسا نامههایی که دست ساواک نیفتاده. در مورد خود امام هم این مسئله وجود دارد. بین سال 41 که نهضت شروع میشود تا تبعیدشان 1500 نامه برای علما، وعاظ و ائمه شهرها نوشتهاند شاید ما از آن 1500 نامه 150 نامه را بیشتر جمعآوری نکردهایم.
یکی از ویژگیهای علمای ما همین ارتباطات پنهانی و یکسری جلسات دو و سه نفره بوده. مثلاً آیتالله مشکینی با آقای مروج ارتباط داشته، ساواک چیزی از آن پیدا نکرده، اگر آقای مروارید در خلخال تبعید بود و میآمد، ساواک متوجه میشد، چون ساواک و ژاندارمری افراد شاخص را کنترل میکردند، ولی دنبال افراد معمولی نبودند. کتابی که در مورد آیتالله مشکینی در اسناد ساواک منتشر شده، همه اسناد ساواک در مورد ایشان را در برمیگیرد.
این کتاب، پرونده کلاسه ایشان است، لذا شما در کتابهای دیگر، مانند اسناد ساواک آیتالله ربانی اسنادی را در مورد آیتالله مشکینی میبینید که در کتاب خود ایشان نیست. در کتاب «امام در آئینه اسناد ساواک» که 21 جلد است، اسنادی را میبینید که در کتاب آقای مشکینی نیست یا مثلاً اعلامیهها و بیانیههای مشترکی با مدرسین و علمای شهرها دادهاند که باز برخی از آنها در این کتاب نیست که خود این اعلامیهها و بیانیهها یک مأخذ مهم است، به خصوص که ایشان در جامعه مدرسین قبل از انقلاب پس از آقای منتظری شاخصترین فرد بود و در کنار ایشان آقای ربانی شیرازی، ربانی املشی، آیتالله حسین نوری، آیتالله صافی گلپایگانی، آقای آذری قمی و مدرسین برجسته سالهای 40 و 50 بودند که در سامان دادن به نهضت، حرکت و ارتباط با روحانیون و ائمه جماعات و وعاظ شهرها، نقش برجستهای داشتند.
همینها هم پایهگذار حرکت اصلاح حوزه شدند که بعدها به جامعه مدرسین تبدیل شد؟
اصلاح حوزه سه مرحله داشت. یک مرحله طرح امام و آقای مطهری در دوره آقای بروجردی بود.
آقای بروجردی نگران بودند که نشود این طرح را به طور کامل محقق کرد و حوزه دچار مشکل شود.
طرح دوم طرحی بود که بعد از آقای بروجردی و در دوران تبعید امام توسط آیات قدوسی، آذری قمی، مصباح قمی، مشکینی، منتظری و ربانی شیرازی ارائه شد و خط آن هم خط آیتالله مصباح یزدی است. آن چیزی هم که دست ساواک افتاد همان بود که منجر به دستگیری آیتالله آذری قمی شد. این تشکیلات دوم بود.
یک طرح را هم آیتالله بهشتی مستقلاً کار کرد. نهایتاً اینها دیدند که حوزه را نمیتوانند آن گونه درست کنند، بعد از تبعید امام، مدرسه حقانی را راهاندازی کردند که هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی با دارالتبلیغ آقای شریعتمداری تفاوت داشت و مرحوم آیتالله بهشتی و آیتالله مصباح جزو مؤسسین بودند و آیتالله قدوسی مدیریت اجرایی آن را داشت. خدا رحمت کند شهید قدوسی را که هم در زمینه مدیریت و هم در عرصه سیاست بسیار قوی بود.
بد نیست با خاطرهای یادی هم از ایشان کنیم. ساواک به دنبال دستگیری یکی از طلاب مدرسه حقانی بود. مأموران میپرسند این فرد هست؟ آیتالله قدوسی میگوید بله، هست و خود آن فرد تحت تعقیب را در حضور مأموران صدا میکند و به او میگوید برو به آقای فلانی بگو بیاید. طلبه هم متوجه میشود و فرار میکند، البته گویا این نقل قول از طریق منبعی بعداً به ساواک میرسد.
به هرحال مدرسه حقانی را درست کردند که روحانی را تربیت کنند که هم نظم و انضباط داشته باشد، هم از لحاظ درسی قوی باشد و هم مقتضیات دوران را بتواند بفهمد. آقای فلاحیان میگفت آیتالله بهشتی که میآمد به ما درس میداد، میگفت علمالاشیاء دبیرستان را هم بخوانید.
میگفتیم چه ربطی به ما دارد؟ میگفت این را که بخوانید میفهمید که یک دانشآموز که این را خوانده، چه سؤالاتی در ذهنش هست. شما باید زبان او را بفهمید، بنابراین طلبهای که در آنجا تربیت کردند، هم فهم و درک مقتضیات زمان را داشت و هم مسائل حکومت و سیاست را میفهمید. لذا در آن دوران نقش آقای بهشتی برجسته بود و همچنین یکی از مهمترین کارها را باید تأسیس جامعه مدرسین دانست که اگر واقعاً نبود، دچار آفات بسیاری میشدیم.
آنهم در آن شرایط که امام نبودند و با ایشان فاصله وجود داشت و اگر این حرکتها نبود، فروغ نهضت امام در داخل خیلی کمرنگ میشد.
بله و بسیار مهم بود که چه کسانی پیامهای امام را برسانند. در حوزه طرز تفکر آقای شریعتمداری وجود داشت که از سال 26 مشی ایشان مشخص بود و خواص میدانستند قضیه از چه قرار است، هر چند عوام روی سادگی نمیدانستند و حتی تا انقلاب هم خیلیها متوجه نشدند، اما خواص حوزه، مطلع بودند. آیتالله گلپایگانی را در حوزه داشتیم که بسیار فقیه منزه و عالم و متین بود که آنجاهایی را که تشخیص میداد، وارد میشد و در بسیاری از جاها وارد نمیشد. اگر چه ساواک روی ایشان حساس بود و حتی خانهای در کنار خانه ایشان گرفته بود و از طریق آن خانه، مکالمات منزل ایشان را شنود میکرد و 30 جلد کتاب اسناد ساواک از ایشان درآمده که اینها تازه اسناد مستقیم پرونده است.
یکی هم آیتالله مرعشی بود که در ایمان، اخلاص، صداقت، سلامت و تحقیق آدم برجستهای بود و اخلاص و پاکی در ایشان نمایان بود، ولی در عرصه سیاسی نبود. ایشان هم نسبت به امام ارادت خاصی داشت و مواردی را که رجوع میکردند، دفاع میکردند. مثلاً شهید حاج آقا مصطفی بعد از زندانی شدن و تبعید امام از طریق آقای مرعشی وارد میشد. 30 جلد کتاب اسناد ساواک ایشان هم منتشر شده که جای تحلیل دارد.
آیتالله آسید صادق روحانی را داشتیم که خیلی منظم نبود، مضافاً در حوزه جایگاه عمیق نداشت. در اینجا کسانی را لازم داشتیم که آگاهی و شناخت سیاسی داشته باشد، مبانی فکری امام را به درستی درک کرده باشد، بالاخص که حکومت به دنبال نابودی حوزه بود که یک طرح آن دارالتبلیغ بود. طرح دیگر او اینکه اگرچه نمیتواند مثل رضاخان با چکمه و به آن شکل عمل کند، اما بتواند به تدریج حوزه را تضعیف کند.
از یک طرف فساد و فحشا را زیاد و جامعه را تباه کند و از طرف دیگر هم از طریق زندان و تبعید، افراد شاخص را منزوی کند. جامعه مدرسین که تشکیل میشود، همه از شاگردان امام و علامه طباطبایی هستند. اینها توانستند رابط خوبی بین مراجع باشند که نوعی تعادل و تعامل وجود داشته باشد، بالاخص که گاهی درگیری وجود داشت و گاهی هم ساواک درگیری به وجود میآورد.
مثلاً پرویز ثابتی مسئول اداره کل سوم ساواک، یکی از راهحلها را در حوزه اختلاف ترک و فارس میدانست. گاهی این شیوه میگرفت، گاهی نمیگرفت. در مشهد هم این کار را بین آیتالله میلانی و آیتالله قمی میکردند.
یکی هم افراد جوانی که شور و احساس داشتند و میخواستند مبارزه کنند. را به میدان میآورند گروههایی مثل سازمان مجاهدین، نهضت آزادی، گروههای مارکسیستی، بعدها هم گروه فاشیستی و خاصی به نام فرقان پیدا میشود، جامعه مدرسین توانستند این طلاب پرشور را به تعادل برسانند و هرکدام هم مثل آیتالله حاج آقا حسین نوری و آیتالله صافی درسهایی داشتند که پس از این مراجع، دروس برجسته متعلق به آیتالله مشکینی است، چونآقای منتظری یا تبعید یا زندان بود. مدتی هم قضیه شهید جاوید در قم پیش آمد و ایشان مجبور شدند به نجفآباد بروند، لذا عدهای برای دیدن ایشان به آنجا میرفتند.
آیتالله مشکینی در دوران مبارزه چنین جایگاهی داشت و در بین نیروهای مذهبی، محبوب قلوب هم بود. اعضای جامعه مدرسین همیشه به ایشان به عنوان یک چهره برجسته نگاه میکردند و مراجع هم عموماً اتفاق نظر داشتندکه ایشان آدم خالص و مخلصی بوده است.
بعد از انقلاب هم آیتالله مشکینی جایگاه خود را به عنوان نفر سوم بعد از امام و آقای منتظری حفظ کرد. در مجلس خبرگان قانون اساسی نقش برجستهای داشته و به خصوص در زمینه حکومت اسلامی و ولایت فقیه رسالهای داشتند.
در مرحله دوم بازنگری هم که با حکم امام، رئیس شورای بازنگری شدند. در تعیین قضات و ائمه جمعه بعد از انقلاب جایگاه خاصی داشتند. به تدریس در حوزه ادامه دادند، ایشان درس خارج هم میداد. آیتالله مشکینی امام جمعه قم و رئیس مجلس خبرگان رهبری در هر سه دوره بودند.
.....................................................................................................
روایت حاجمنصور از غسل دادن آیتالله مشکینی
حاج منصور گفت: بدن نازنین، مثل بلور و شیشه بود. آرام هم بدن را شستیم و غسل کردیم. عجیب بود، دست ایشان را که برای شستوشو بالا میآوردیم و کنار بدن قرار میدادیم، دست آرام آرام دوباره روی سینه برمیگشت. ما علم کمی داریم، اما دیگران که علمی بالاتر از ما دارند، میگویند بدن که خشک میشود، به همان حالت میماند ولی این بدن نرم بود.
به گزارش مشرق به نقل از خبرآنلاین، توفیق تغسیل آیتالله مشکینی در حسینیه فاطمیون تهران را حاج منصور ارضی مداح با اخلاص اهلبیت (ع) داشته و خاطره وی از حالت جسد آن فقیه مجاهد نیز خواندنی و جزو ناگفتههاست. حاج منصور که خود از مداحان پرسوز و گداز و در عین حال صریح است، هم در باب حالات اخلاقی و بکاء آیتالله مشکینی گفتنیهایی دارد و هم در مورد صراحت و شجاعت ایشان.
آیتالله مشکینی یک فقیه جامعالاطراف بود، اینگونه افراد در میان علما نیز قلیل هستند، قبول دارید؟
یک مسیری که بناست طی شود برای رسیدن به مقصد، راههای مختلفی وجود دارد. در میان علما نیز گاهی مثلاً یک عالمی اخلاق علمی دارد، فاضل کامل هم هست، شهرت هم دارد، مرید هم زیاد دارد که البته این، اراده خداست، البته کار به جایی میرسد که اراده عارف و عالم و زاهد و سالک الیالله آن قدر زیبا میشود که میشود اراده الله و از خدا میخواهد که اصلاً مشهور نشود.
آیتالله بهجت تا وقتی از دنیا نرفته بود، یک عده کمی نسبت به ایشان شناخت داشتند، البته یک عدهای هم شاگرد ایشان بودند، ولی یک مسیر بهخصوصی مال خودش بود و با خودش هم آن را برد، اما وجودش برای انقلاب، برای جامعه، برای شهر قم خیلی مؤثر بود. هر کدام از علمای بزرگ ما سیر و سلوکی دارند. اگر آدم بخواهد اینها را بگوید، کتابها میشود و ما هم که خودمان جاهلیم، جاهل به مسئله، نه جاهل به این وجودهای نازنین. شما نگاه کنید کسانی که من دیدهام استاد من هم بودهاند و از دنیا رفتهاند، درس اخلاق که میدادند، شاگردان و مریدان زیادی داشتند ولی یکسری را هم ما دیدیم که با اینکه درس اخلاق داشتند، موقع جان دادنشان، در خلوت از دنیا رفتند. نمیشود گفت غربت، بلکه خلوت. یکی از این بزرگواران آیتالله مشکینی (رحمهالله علیه) بود. البته توفیق بود که از دفتر مقام معظم رهبری آقای محمدیگلپایگانی توسط واسطهای به من گفت بدن ایشان را تغسیل دهید.
پس علت اینکه شما بدن آیتالله مشکینی را غسل دادید، همین توصیه بود؟
بله، بدن ایشان را به حسینیه فاطمیون در خیابان مجاهدین آوردند. ایشان در اثر مریضی نحیف شده بودند. شاگردی هم داشتند که اسمش یادم رفته و بسیار مقید بود که همه کارها درست انجام و همه مسائل کاملاً رعایت شوند. بدن نازنین، مثل بلور و شیشه بود. آرام هم بدن را شستیم و غسل کردیم. عجیب بود، دست ایشان را که برای شستوشو بالا میآوردیم و کنار بدن قرار میدادیم، دست آرام آرام دوباره روی سینه برمیگشت. ما علم کمی داریم، اما دیگران که علمی بالاتر از ما دارند، میگویند بدن که خشک میشود، به همان حالت میماند ولی این بدن نرم بود. بعضی از بدنها را که میشوییم، سنگین هستند، اما ایشان کانه با ما همراهی میکرد. عده زیادی هم آنجا نبودند.
چند نفر از فامیلها بودند. خیلی غریبانه. یادم هست مرحوم استاد خودم، مرحوم آشیخ محمود نجفی را که میشستیم، بالای سرش قیامتی بود و خیلی گریهکن داشت. در میان ائمه هم همینطور است، مثلاً امام حسن (ع) زیاد گریهکن ندارد، ولی امام حسین (ع) و امام موسیبن جعفر (ع)، زیاد گریهکن دارند. انگار یک راه و یک رسم است. یک کسی همیشه باید غریب باشد.
آیتالله مشکینی یک معلم اخلاق بود. الان که تلویزیون یا رادیو معارف درسهای ایشان را پخش میکند و انسان گوش میکند، متوجه میشود که چه شخصیت ارزشمندی دارد.
با اینکه علمش را داشت و قریبالمرجع بود، نه قریب الاجتهاد، بلکه در حد مرجعیت بود اما عجیب متواضعانه نسبت به امام و مقام معظم رهبری برخورد میکرد، در هر سمتی هم که بود متواضعانه و خاشعانه رفتار میکرد. این صفت اولیای خداست که اصلاً خودبینی ندارند. نسبت به همه تواضع میکرد. از نظر علمی هم که باید از علما بپرسید که این مرد چقدر توانا بود.
چرا این مراتب علمی و اخلاقی آیتالله مشکینی آنطور که باید و شاید برای جامعه شناخته شده نیست؟
عرض کردم، این غربت را برخی خودشان انتخاب میکنند. شاید هم مثل بعضی از علما باشد که ۱۰۰ سال، ۲۰۰ سال ۵۰۰ سال پیش از دنیا رفتهاند و اکنون از آنها تحلیل میشود، یعنی باید زمان بگذرد تا این گنجینهها شناخته شوند.
آیتالله مشکینی در جبهههای دفاع مقدس نیز حضور فعالی برای روحیه دادن به رزمندگان داشتهاند.
ایشان خیلی وقتها در اتاق جنگ بود و دعا میکرد. ما هر موقع برخورد میکردیم، هم حال مناجات داشت، هم حال امام زمانی. عجیب با امام زمان (عج) رفیق بود. خیلی از آقایان این توجه را ندارند، شاید هم ابراز نمیکنند، اما ایشان هم توجه داشت و هم ابراز و اعلام میکرد و هم خودش واقعاً مخلص بود. در جبهه هم همینطور بود. چند تا از روحانیون بودند که همیشه در جبههها بودند و دعا میکردند.
حال بکاء خوبی هم داشتند.
بله، برخی افراد غرق در بکاء هستند، اما ایشان خود بکاء شده بود، ولی به هر حال، این رسم نیست که شاگردانی که از ایشان استفاده کردهاند، جداگانه نیایند و تجلیلی از ایشان بکنند. این همه در حوزه مجله و نشریه داریم، چرا باید ایشان اینقدر غریب بماند؟
نکته مهم این است که در عین زهد و تقوا صراحت ایشان هم خیلی عجیب بوده. مثلاً قبل از انقلاب جزو کسانی بود که پیگیر اعلامیه مرجعیت امام بود و در آن قضیه پیشقدم میشود یا در قضیه شهید جاوید بالاخره نظرشان را اعلام میکنند، درحالی که خیلیها اعلام نمیکردند. بعد از انقلاب بالاخره چون از قبل از انقلاب با آقای منتظری هم رده و همه جا با هم بودند، اما سر قضیه عزل از قائم مقامی صریح نظرشان را میگویند یا در قضیه آغاجری اعلامیه جامعه مدرسین علیه سازمان مجاهدین را امضا و منتشر کردند. برخی معتقدند کسانی که در این سطح و جایگاه هستند، باید گوشه حجره بنشینند و از آبرویشان هزینه نکنند، درحالی که همانطور که شما هم اشاره کردید، در حد مرجعیت بود.
یکی از نکات جا افتاده و غلط این است که کسانی که سیر اخلاقی دارند، یک مقداری گوشهنشین هستند. ایشان معلم اخلاق بود، دارای ولایت بود و همه چیز داشت، اما میجنگید و از آبروی خودش خرج اسلام میکرد و برایش هم مهم نبود که چه خواهد شد. مبارزی که معلم اخلاق باشد، مگر چند تا داریم؟ مثل شهید دستغیب «رحمهالله علیه»، شهید مدنی، اسم نمیبرم نه اینکه نبوده و الان هم نیست، ولی آدمی را میشناسم که از نظر فکری و اخلاقی خیلی بالاست ولی اصلاً راه نمیدهد و گره مردم به وسیله او باز نمیشود. اما آیتالله مشکینی چه قبل و چه بعد از انقلاب روحیه مبارزه داشت، مثلاً باید با بیحجابی بجنگد، نمیجنگید یا اگر مسئولی در مملکت ناجور بود، میرفت در نماز جمعه میگفت. الان بعضیها نمیگویند، چه در قم باشند، چه در جاهای دیگر، ولی واقعاً نمیگویند، میترسند. مصلحتاندیشی میکنند. ایشان حرفی را که باید میزد، میزد. خیلی صریح و شجاع و در عین حال غریب بود.
نکتهای که در ایشان بسیار بارز است، ولایتپذیری ایشان است که با آن مراتب علمی که بسیاری از فضلای حوزه در دهههای ۳۰ و ۴۰ جزو شاگردان ایشان بودند، ولی بعد از رهبری حضرت آیتالله خامنهای طوری عمل میکند که گویا ایشان مرید است و آقا مرادند. در حالیکه این آفت امروز ماست که برخی از افراد تا اقبالی به آنها میشود، سریع طغیان میکنند و غرور آنها را میگیرد.
بله، اینها هم هست. خودتان میدانید و مینویسید. من بگویم چه اثری دارد؟ ولی برای خودم باید اثر داشته باشد. کلمات شما برای من درس است که ولایتپذیری امثال ایشان چقدر است. نگاه میکنیم ایشان یک وقتی معلم بوده، آخر سر میشود شاگرد، آن هم یک شاگرد حرفگوشکن. اینها درس است. متأسفانه خود من حتی از ایشان درس نگرفتم. یک چیزهایی را نمیتوانم بگویم، چون اگر بگویم شعار است، خودنمایی است. باید اول خودم عمل کنم.
خلاصهاش اینکه ما توقعمان این است که در مورد ایشان بزرگان دیگر صحبت کنند، شاگردان ایشان در هر مقامی که هستند صحبت کنند و البته اگر اراده خدا باشد، همچنان در غریبی میماند. من به اینجا رسیدهام که ایشان در غریبی میماند. این اراده خداست.
مراتب فدایی ولایت شدن چیست؟ یک وقت آدم میگوید من ولایتپذیر هستم، اما در عمل کجا باید این ادعا را سنجید؟
فدایی ولایت شدن سخت است، یعنی خراب شدن، یعنی حتی نزدیکترین رفیق و خانوادهات به تو بیاحترامی و بیاعتنایی کند، بگوید چرا این کار را کردی؟ چه کسی تحویلت گرفت؟اما تو دفاع از دین کردی. یک جایی هست که دیگر باید فدایی شوی، یعنی نیست بشوی و هیچ اسمی از تو باقی نماند. بقیهاش دست خداست که بلند شوی یا نشوی. ایشان اینطوری بود.
آیا این مرحله را باید خود فرد تشخیص بدهد که الان وقت فدایی شدن من هست یا نیست؟
خود فرد زمانی تشخیص میدهد که خداوند به او بصیرت بدهد. خود فرد در عین حال که بنده است، در اثر بندگی زیاد و رعایت اخلاق که نمونهاش آیتالله مشکینی رحمهالله علیه بود، خداوند به او بصیرتی را عطا میکند که یقین دارد این راهی را که دارد میرود، کشته میشود، ولی کارش را انجام میدهد و فریادش را میزند، چه بخواهد دوست یا غریبه بدش بیاید یا خوشش بیاید اما در اثر این کار و جهاد و فدا شدن، عدهای بیدار میشوند. یکی از کسانی که عاشق این بود که حوزه تغییر کند، از زیر بنا متحول شود و چیز نویی و ساختار خوبی دربیاید، یکی از بنیانگذاران این تفکر، ایشان بود.
حوزه الان چه چیزی کم دارد؟ آیتالله مشکینی قبل از انقلاب درسهای سخت حوزه مثل رسائل را خلاصه میکند. این از نظر شکلی است. از نظر حرکت اجتماعی هم کار سیاسی میکند و از هیچ کس هم نمیترسد. اما نیاز امروز حوزههای علمیه چیست؟
مقام معظم رهبری همه حرفها را زدهاند، بنابراین اینکه امثال من در این موضوع بخواهیم صحبت کنیم، خندهدار است، ولی خلاصه کلام اینکه هر تحولی که در حوزه عملیاتی بشود، به درد خود حوزه میخورد. متأسفانه من که درس حوزه نخواندهام، ولی ما در کار خودمان که مداحی است، میرویم و ابراز میکنیم، از سران حوزه خواهش میکنیم که واعظ و سخنران باید این مداحی را هم یاد بگیرد، اغلب واعظان، صدای خوبی هم دارند، پس بیایید یک درس را هم در حوزه به آموزش مداحی اختصاص دهید، اما اغلب مخالفت میکنند و میگویند که وقت حوزه را نگیرید.
برخی هم که اساساً نفی میکنند.
حوزه نیروی عملیاتی میخواهد. در نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات میگویند نیروی عملیاتی کارساز است، نیروی زبده، ورزیده، جنگنده، دورههای سخت عملیاتی دیده. در علوم همینطور، در صنایع جدید نانو و هستهای همه میگویند باید نیرو عملیاتی باشد و در کنار تئوری، آزمایشگاهی و عملیاتی وارد میدان شود. از کسانی که خودشان مدرج هستند، شنیدهام که حالا دیگر هر کس توان عملیاتیاش بالا باشد، به او درجه میدهند. دیگر کسی از سرهنگی، بیجهت تیمسار نمیشود. در حوزه هم باید اینطوری باشد. حوزه مقدسترین مکان دینی ماست، حوزه نتیجه حسینیههاست، حوزه نتیجه مساجد پاک است، نه مساجد ضرار. حوزه جایگاه نور علی نور است. حوزه مظهر محبوبتاً فی ارضک و سمائک است.
حوزه را در آسمانها دوست دارند و مراقب آن هستند. اینجا تنها سنگری است که نتوانستند به آن خدشه وارد کنند. دانشگاه را توانستند، هنوز دارند درسهای منحرفین غربی یا داخلی را ارائه میدهند و تا دانشگاهها و دروس آنها اسلامی بشود خیلی کار دارد. اما حوزه هزار پایه بالاتر رفته، پس حوزه جای منزهی است، جای من بیسروپا هم نیست، اما باید برای شاخههای مختلف باز هم فکر شود که چگونه میتوان بهتر شد، مثلاً در همین کار ما یعنی مداحی، چگونه میتوانیم در کنار یک عالم واعظ، نوکر امام حسین (ع) هم باشیم. شما نگاه کنید مصیبت خواندن علمای بزرگ مثل آیتالله مشکینی چه شکلی بوده، مصیبت خواندن آقا را دیدهاید که چقدر لطیف میخوانند.
نکتهای که قبل و بعد از انقلاب در آیتالله مشکینی میبینیم این است که ایشان ابایی ندارند از اینکه اگر در موردی، خطایی شده، موضعگیری صریح کنند، مثلاً در قضیه آقای سیدکاظم شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، باز جامعه مدرسین با امضای ایشان آمد و اعلامیه داد که ایشان دیگر مرجع تقلید نیست، قضیه آقای منتظری هم همینطور. بالاخره اینها آدمهای کوچکی که نبودند، ولی ایشان ابایی ندارد و بعد از این موضعگیریها هم حالت مغبون و سرخورده و گوشهگیر نداشت. باز یکی از نیازهای امروز ما همین است که ما مثلاً یک راهی را میرویم و بعد میبینیم آنچه میخواستیم نشد، میمانیم که چه کنیم.
راه اولیای خدا همین است که گفتید. یکی را تأیید میکنی، بعد میبینی توزرد درآمد. با عقل، با بصیرت و با مبنا هم تأیید کرده بودی، اما اگر مشخص شد که این فرد از ابتدا فریبکار بوده و با ظاهرسازی نقش بازی کرده یا نه، در آن زمان که او را تأیید کردید، سلیمالنفس بوده اما در ادامه مسیر، دچار لغزش شده، باید اعلام کرد، بهویژه همان کسانی که تأیید کرده و در ایجاد حسن ظن برای او مؤثر بودهاند، وظیفه بیشتری دارند، آنها باید جلوی سوء استفاده از آن حسن ظن ایجاد شده در مسیرهای نادرست را با موضعگیری صریح و بهموقع خود بگیرند. آیتالله مشکینی «رحمهالله علیه» شیوهاش این بود.
برای اینکه انسان حاضر باشد، چنین کاری بکند، قاعدتاً باید وابستگی به دنیا هم نداشته باشد. چون به هر حال، اعتبار خودش هم ممکن است با محاسبات مادی در معرض خطر قرار بگیرد.
آیتالله مشکینی حقیقتاً ذرهای وابستگی به دنیا نداشت. «صائناً لنفسه» که میگفت عجیب بود، خودش تکان میخورد. نگاه نمیکرد که مردم دارند به منبرش گوش میدهند. انگار مثل اینکه خودش را نسبت به این جمله مسئول میدانست.
....................................................
سخنرانی تاریخی در مقابل اظهارات 13 رجب 76؛
وقتی آیت الله مشکینی از انحرافات منتظری می گوید
قبل از آنکه مهدی هاشمی اعدام بشود، چندین بار پیش او رفتم و گفتم آقا! آخر این کیست؟ چرا این همه از این شخص تعریف میکنی؟ چرا این همه دنبال او هستی؟ جنایتهای او را میخوانی و میبینی که چه گفته است و در افغانستان چه کرده است، هر چه گفتم، گفت (این عبارت ایشان است): من به مهدی هاشمی ایمان دارم.
به گزارش مشرق، سخنرانی 13 رجب سال 76 آقای منتظری علیه نظام و رهبری بازتابهای زیادی داشت. وی در این سخنرانی ضمن اهانت به رهبر معظم انقلاب اسلامی، با یادآوری میزان رأی رئیس جمهور وقت به او، خواستار موضعگیری علیه رهبری شده بود. این سخنرانی با واکنش طلاب و فضلای حوزه علمیه قم، برگزاری تجمعها و تحصنهایی مواجه شد که هر یک از این اقدامات در جای خود ارزنده و مؤثر بود، اما شاید یکی از مهمترین و مؤثرترین موضعگیریها را آیت الله مشکینی داشت.
اظهارنظر آیت الله مشکینی در مقابل سخنان آقای منتظری از آنجهت اهمیت زیادی داشت که از ابتدای نهضت امام خمینی، همواره نام ایندو، در کنار هم برده میشد و همچنین آیت الله مشکینی از نظر سطح علمی و فقاهتی همرده آیتالله منتظری و در حد مرجعیت بود.
رئیس وقت مجلس خبرگان، چند روز پس از سخنان منتظری، در درس اخلاق خود در مدرسه فیضیه قم (29/8/76) مطالبی را درباره شخصیت گوینده این اظهارات و دلایل عزل او از قائم مقامی رهبری در سال 68 بهطور تفصیلی مطرح کرد که بیان این اظهارات نیز نمونه دیگری از صراحت، شجاعت و به میدان آوردن آبرو و اعتبار در دفاع از مکتب امام و ولی فقیه بود که آن فقیه مجاهد در این زمینه هیچ بخلی نداشت. متن مهمترین بخشهای این سخنرانی تاریخی در ادامه آمده است:
« مطلب زیاد بود گرچه حالم مقتضی نبود، اما جو امروز تقاضا میکند که چند جملهای از حوادث روز بگویم. تا حال چیزی در این باره نگفتهام و نمیخواستم اول کسی باشم که در این باره سخنی ذکر کنم. مختصری راجع به این حادثه و آفریننده آن برایتان صحبت کنم. بدانید که من هر چه میگویم روی دلسوزی به افراد و حتی به دشمن است. به خدا قسم گاهی دشمنها را هم دعا میکنم، خدایا آنها هم آدم بشوند. هیچ نشده است من علیه کسی به عنوان دشمن قدم برداشته باشم و صحبت کنم.
این آقایی که این صحبتها را کرده است و این جو ناسالم را ایجاد کرده است و تقریباً در داخل و خارج صداهای دشمنان به خوشحالی بلند شده است و ناراحتی برای دوستان انقلاب ایجاد کرده است. این آقا با این فضلش، یک عیب داشت و این عیب، او را در تمام جهات ساقط کرد. همه کمالاتش تحتالشعاع این عیب قرار گرفت. من مشکوکات را نمیگویم، معلومات قطعی را برایتان میگویم، یک عیب که تمام محسناتش را در زیر چتر قرار داد، این بود که از روز اول فکرش دست یک عده معدود ناصالح افتاد. اصلاً این آقا را قبضه کردند و نتوانست از این قبضه بیرون بیاید.
قبل از آنکه مهدی هاشمی اعدام بشود، چندین بار پیش او رفتم و گفتم آقا! آخر این کیست؟ چرا این همه از این شخص تعریف میکنی؟ چرا این همه دنبال او هستی؟ جنایتهای او را میخوانی و میبینی که چه گفته است و در افغانستان چه کرده است، هر چه گفتم، گفت (این عبارت ایشان است): من به مهدی هاشمی ایمان دارم. من هم ناچار بلند شدم و رفتم. من آنجا رفته بودم و دل برده بودم که دل پیدا کنم، ایشان گفت: من به او ایمان دارم. در این مدت در قبضه دیگران بود و ائمه جمعه را در سمیناری هر سال آنجا میآوردند، بیت ایشان در دست اطرافیانش وسیلهای برای قدرت ایشان، علم ایشان، اجتهاد ایشان شده بود، وسیلهای برای پیاده کردن یک هدفهای انحرافی که امام میدانست، یک عده معدودی میدانستند که آخرش چه چیز است که اگر ادامه پیدا میکرد، رئیسجمهوری ما مهدی هاشمی بود و خود او را هم، بعد از اینکه به هدف میرسیدند نابود میکرد، مطلب این بود.
تلاش امام خمینی در اصلاح ایشان
این مطلب را امام فهمید و قبلاً هم میفهمید، با اطلاعی که من دارم، مدتها تلاش کرد که ایشان را از بین اطرافیان ناصالح جدا کند، یک وقت در آنجا من با ایشان تنها بودم، گفتم: اگر من به جای شما بودم، از این بیت بیرون میآمدم؛ همچنانکه مار از پوست خودش بیرون میآید، جای دیگر میرفتم و آنجا شروع به فعالیت میکردم. ولی گوش نداد، امام هم با آن قدرت، با آن سیاست، با آن ایمان کامل، با آن بینش کامل که یک انسان کاملالحقیقه بود، تمام انسان بود، یک آقایی گفته بود من در دنیا دو انسان و نصف دیدم، اگر امام را میدید میگفت سه انسان و نصف دیدم با همه این زحمات ابتدا زیر پردهای و بعداً آشکار نتوانست ایشان را از اطراف خودش جدا کند. بعضی از نامهها را اگر مطالعه کنید، خواهید فهمید.
علناً هرچه کرد و گفت: از این طرف جدا شود، عوض اینکه بپذیرد در همان اواخر عمر امام علیه امام شروع به فعالیت کرد، علناً مخالفت کرد. چه مخالفتهایی، نامههایی به بعضیها نوشت، به دست من داد و گفت: به فلان آقا این نامه را بده، نمیخواستم بدهم، میگفت حالا ما رفیقیم ببر بده. چیزهایی که امام فرموده بود: این کار را بکنید، این واجب است، این لازم است. به او نوشت که این کار خلاف شرع بین است، چنین چیزهایی شد.
ائمه جمعه آمدند، خدا میداند که از اجتماع ائمه جمعه در آن بیت که من هم جزو ائمه جمعه بودم، چه سوءاستفادههای شخصی به نام ایشان در این مملکت انجام شد. من هروقت آنجا میرفتم با ناراحتی بیرون میآمدم، مدتها یک چیزی میگفتم، چون با خود ایشان رفیق بودم، ایشان نمیتوانست. یک روز آقای رسولی محلاتی با آقای توسلی- آقای توسلی را تردید دارم یا او یا یکی از اطرافیان خاص امام بود- منزل ما آمدند. گفتم: آقای رسولی بروید به همه جا بگویید به خود امام هم بگویید که من تا حال هروقت به خانه این آقا رفتم یک کلاه به سر من رفت، یک کلاه به سر ائمه جمعه رفت، درباره اینکه چه اهدافی را به اسم این مرد دارند پیاده میکنند. آنها هم رفتند و به امام گفتند، بعد حاج احمدآقا را فرستادند که به من پیغام داد فلان، و من به هیچکس تا حال نگفتهام. الآن قضایا ظاهر شده است. من یکیاش را خدمتتان عرض میکنم.
بعد که حاج احمدآقا تشریف آوردند گفتند: امام میفرماید که فلانی نصیحت و حرفی دارد، بیاید به من بگوید، حاج احمد آقا گفت: هروقت کار داشته باشید، من میروم حرفت را به من بگو برسانم، نمیخواستم از کسی شکایت کنم، میخواستم بگویم قضیه اینجور است و البته امام مسئله را میدانست. یک روز با هیئتی مربوط به یکی از نهادهای قم که الآن هم نهاد خوبی است، نزد امام رفتیم. ایشان از این مطلب اظهار ناراحتی کرد که چندین مدرسه طلاب هم روی برنامه خاص مهدی هاشمی تربیت میشد، امام هم توجه داشت. بعد امام این عبارت را فرمود: شما در این قسمت نظر بدهید و حرکت کنید من تابع شما هستم. یک آقای دیگر که آنجا کار میکند، میگفت: هرچه بتوانید به امام تحمیل کنید، بخواهید کارتان را انجام بدهد، برای اینکه امام ناچار است و غیر از این آقا کسی را برای رهبری پیدا نمیکند، هرچه از طرف ایشان اقدام بشود، چاره ندارد و عمل میکند. این راجع به معرفی اجمالی قضیه بود.
اما اینکه سخنرانی چه بود؟ اغلب شما الحمدلله شاید در قسمت سیاست بهتر از من هستید، من در کل همیشه مشغول کارهای شخصی هستم، درصدد این هستم که یک زاد و توشهای برای رفتن تهیه کنم. اصلاً محال است که یک چنین چیزهایی را به عنوان غرض و مرض به کسی بگویم. هرکس خیال کند که من به عنوان غرض خاصی این حرفها را میزنم، گناه کرده است من او را بخشیدم.
این شخص در این سخنرانی کوتاه و مختصر راجع به توهین از رهبری و رهبریت اشکال در مرجعیتش، اشکال در ولایتش، اشکال در توهین به ائمه جمعه، توهین به قضات، توهین به وزیر کشور، توهین به عده زیادی از خبرگان، از قاضیها، که در توهین از اینها هیچ سنگ کمی نگذاشته است.
سعه صدر حکومت اسلامی در برخورد با عامل این توطئه
در دنیای امروز هر که به قدرت رسید، یا از سابق در قدرت بود، اگر حس کند که یک مخالف اصلی و ریشهای دارد، به لطایفالحیل و زود هرکسی باشید پدرش، پسرش، برادرش را نابود میکند، این رحمانیت و رحیمیت اسلامی است که با مخالفین رفتار بدی نشده است. ما میدانیم که در این مملکت چه قلمهایی علیه ملت و اسلامی هست. اما رحمانیت اسلام تقاضا میکند که چیزی گفته نشود.
به توهینهای او کار ندارم که گفت: همه ائمه جمعه، حقوقبگیر هستند، درصورتی که من میدانم ائمه جمعه چقدر حقوق میگیرند. اولاً یکی از ائمه جمعه من هستم. یک ریال حقوق نمیگیرم بلکه بخش زیادی از کیسهام (چون امام جمعه هستم، اینقدر مشتری برایم پیدا شده است) میدهم که اگر دخل و خرجش را حساب کنید مثلاً اگر ماهی صد تومان درآمد داشته باشم، باید هزارتومان خرج کنم و از همه هم شرمندهام. سایر ائمه جمعه، بیست تومان، شما طلبهها هم بیست تومان حقوق میگیرید، در صورتی که آن امام جمعه چندصد نفری مشتری دارد و همه ناله میکنند. بابا ما امام جمعه شدیم والله از مردم خجل هستیم، از مردم شرمندهایم. شما اینها را متهم کنید به اینکه اینها حقوقبگیر هستند، این واقعاً بیانصافی است! آدم باید در سخنش انصاف داشته باشد!
تحریک کردن رئیسجمهوری به این نحو علیه رهبری که بیست میلیون، بیست و دو میلیون به شما رأی دادند، شما بگویید که «آقا من این قدر رأی دارم در برابر شما، تو نمیگذاری من کار کنم، این شما و این ریاست جمهوری، نمیگذارند وزرای من کار کنند، من هم خداحافظ، مردم، این آقا نمیگذارد من کار کنم، خداحافظ»، این تحریک بزرگی است، این ضایع کردن انقلاب است، این خراب کردن انقلاب است، این صحیح نیست والله این در مملکت مفسده است. آقایان خیال میکنید رهبر عوض کردن شوخی است، تا مملکت یک انقلاب شدید ایجاد نکند و دشمنان انقلاب استفاده کامل نبرند، مگر میشود رهبر عوض کرد؟! این آقا را علیه رهبر تحریک کند که بگو من مستقل هستم و بیارتباط با تو کار میکنم، اگر نمیگذاری خداحافظ، این بد تحریکی است، انصافاً این تحریک، بیانصافی است.
از آن طرف میگوید «این بیست و دومیلیون به ریاست جمهوری من رأی دادند آقای رئیسجمهوری به رهبر بگو اینها همه به تو گفتند: نه، بیست میلیون انسان به تو گفتند: نه». آیا آدم صحیح است که اینجوری بگوید! آیا اینها که رأی دادند به رهبر گفتهاند: نه، یک عده معدودی از اینها فهمیدند که رهبر میلش به کدام طرف است، مردم چه میدانند رهبر به کدام مایل است؟
تازه رهبر میگوید میل من را چهکار دارید؟ من دارم به تو دست میدهم به هریک از این رئیسجمهورها رأی بدهی کاملاً با او همکار هستم و مردم به این استناد اعتماد کردند و رأی دادند. نه اینکه همه گفتند: نه! به مردم این نسبت را ندهید که چون بیست میلیون نفر رأی داده است، پس بیست میلیون به رهبر «نه» گفتند، این بیانصافی است. بیشتر آنها به این جهت رأی دادند که رهبر گفته است: هیچکدام هاشمی نمیشود، اما به هر یک از اینها رأی دادید من میپذیرم و با او همکاری میکنم. به این رأی رهبر، اعتماد کردند. پس معنایش این نیست که نسبت به همه بگوید: نه، بالاخره چنین توهیناتی در خارج انجام گرفته است.
عدم التزام ایشان به قانون اساسی
معلوم میشود ایشان به اصطلاح سنگ تمام را در تمام جهان، گذاشته است و مطالبی گفته است که برخلاف قانون اساسی برای رهبر وظیفه تعیین کرده است، برخلاف قانون اساسی که خودش هم این قانون را در جلسهاش و در شورایش شرکت داشته است و امضا کرده است، حرف زده است.
به هر حال ما راضی نبودیم ایشان چنین چیزی بگوید، خودش را این جور ساقط کند. آن موضعی که امام نوشته بود: بنشین در حوزه کارت را بکن، او که درس میداد، خودش را اینجور ساقط کند، این همه ضرر به خودش و به مملکت و انقلاب بزند. من نمیدانم این فکر را خودش در خانه تولید کرد و زائید و اخبار کرد یا نه، گاهگاهی یک دستهای مرموز کثیفی وارد حوزه میشود، با جیب خالی وارد حوزه میشوند با جیب پر از حوزه بیرون میآیند، شاید از همین راه باشد، علم ندارم ولی احتمال خیلی قوی میدهم که اینجور باشد.»
..............................................................
یادبود آیت الله مشکینی در گفتوگو با محمدی ری شهرى؛
ماجرای جنایت تکان دهنده نادرشاه علیه جد آیتالله مشکینی/ رسالهای که از زیر چاپ بیرون کشیده شد
مرحوم آیت الله مشکینی با آقای منتظری خیلی نزدیک و دوست صمیمی بودند، اما در موضوع نظام و مسئله امام و ولایت، آقای مشکینی با کسی تعارف نداشت، به همین جهت به طور جدی با این مسئله برخورد کرد، حتی قبل از این مسئله در قضیه مهدی هاشمی در آن نامه ای که در خاطرات آقای منتظری هم هست، نسبت به بیت ایشان حتی زمانی که منتظری به عنوان قائم مقام رهبری انتخاب شد، هشدار جدی دادند.
مشرق: حجت الاسلام والمسلمین محمد محمدى ری شهری هم اکنون تولیت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام را برعهده دارد و عمده وقت خود را به اشتغالات علمی و فقهی اختصاص داده است، اما سابقه فعالیت های او به ویژه در دهه اول انقلاب اسلامی و وزارت او بر وزارتخانه حساس اطلاعات آن هم در آن مقطع خطیر، وی را به یک چهره نام آشنا تبدیل کرده است. ری شهری شاید یکی از بهترین کسانی باشد که از نزدیک محضر آیت الله مشکینی را بهواسطه انتساب خانوادگی درک کرده و در عین حال، با مواضع سیاسی و انقلابی پدر همسر خود نیز آشنایی کامل داشته است.
جنابعالی شاید بهتر از هرکس با جزئیات زندگی آیتالله مشکینی آشنا باشید. ابتدا درباره زندگینامه و تحصیلات ایشان در حوزه مطالبی را بفرمایید.
حضرت آیت اللّه مشکینى (رضوان اللّه تعالى علیه) در سال 1300هـ . ش، در یکى از روستاهاى مشکین به نام آلِنى دیده به جهان گشودند که شهرت ایشان هم «فیض آلِنى» است. ایشان، در اوایل کودکى، همراه پدرشان براى تحصیل به نجف اشرف تشریف بردند و حدود چهار سال در آن جا، مکتبخانه می رفتند. در این جا، خوب است به نکته اى اشاره کنم، ایشان می فرمودند:«پدرم سواد طلبگى داشت، ولیکن آن موقع، بعضى از طلاب نوشتن بلد نبودند و پدر من هم نوشتن برایش خیلى سخت بود، به همین جهت، من را از کودکى در مکتب، نزد خطاط گذاشت که خطم خوب شود». به همین جهت، خط ایشان بسیار زیبا بود.
نکته قابل توجه دیگر، درباره زندگى خانوادگى ایشان و نیاکانشان است که آن را در یکى از کتابهایشان به نام کشکول آورده اند. جد هفتم آیتالله مشکینى، به نام ملامحمد تقى، در همین روستاى آلِنى زندگى مىکردند و محبوبیت فراوانى در میان اهل روستا داشتند. در آن زمان که دوران حکومت نادرشاه بود ـ گویا نادرشاه، از طرف ترکیه با سپاه خودش می آمده، که به روستاى آلِنى می رسد. ایشان نقل مراجعه می کردند. وقتى نادرشاه به چشمه آب می رسد، زن و مرد و دختر و پسر، مشغول برداشتن آب از چشمه بودند. نادرشاه تشنه آب بوده و دختر بچه اى کوزه آب خود را به ایشان می دهد. نادرشاه آب را که می خورد، نگاهى به چهره این دختر می اندازد و مجذوب او می شود.
به دختر می گوید:«شما بیا با من باش». دختر بچه می ترسد و فرار می کند و به ده می آید و در خانه جد آیتالله مشکینى بست می نشیند. نادرشاه دستور می دهد که آخوند روستا را که همان جد ایشان ملا محمد تقى بود ـ احضار کنند. وقتى او را پیش نادرشاه مى آورند، نادرشاه به او دستور می دهد که:«عقد این دختر را براى من بخوان!». ایشان هم طبق ضوابطى که هست، پدر و مادر دختر را می خواهد و می گوید که:«ایشان مىخواهد با دختر شما ازدواج کند». آنها مىگویند که:«مایل نیستیم و نمی خواهیم». ایشان به نادرشاه می گوید که:«من نمی توانم صیغه عقد را اجرا کنم، چون پدر و مادر دختر راضى نیستند».
نادرشاه می گوید:«تو کارى به این کارها نداشته باش. کار خودت را بکن و عقد را بخوان». ایشان میگوید:«نمیخوانم» و به دلیل همین امتناع، نادرشاه دستور میدهد که خمیرى را به شکل عمامه آماده مىکنند و به جاى عمامه روى سر ایشان می گذارند و روغنى را داغ می کنند و وسط این خمیر ـ که همان مغز سر این عالم متقى بوده ـ می ریزند و ایشان به خاطر دفاع از حق این دختر و پدر و مادر، شهید می شوند. به هر حال، ایشان از چنین خانوادهاى برخاسته است. بعد از فوت پدر، به وصیت ایشان، براى ادامه تحصیل به اردبیل می آیند. در اردبیل، مقدارى صرف و نحو می خوانند و بعد با یکى از دوستان یا با استادشان، به قم مشرف می شوند، که اواخر حکومت رضاخان بود.
در آنجا درس سطح را تمام مىکنند. یکى از اساتید ایشان ـ که من به خاطر دارم ـ حضرت آیتالله بهاءالدینى بودند، که گویا قوانین را پیش ایشان خوانده باشند، در درس خارج، ابتدا به درس حضرت آیتالله حجت رفتند و بعد که آیتالله بروجردى به قم تشریف آوردند، جزء اصحاب و شاگردان ایشان بودند. یادم است ایشان می فرمودند:«آیتالله بروجردى که تازه به قم تشریف آورده بودند، [گویا] در خانه شان تدریس می کردند و حدود 18 نفر از فضلا در درس ایشان حاضر می شدند. بنده هم در درس آیتالله بروجردى شرکت می کردم، که بعد دیگر حوزه درسشان گسترده تر شد و ایشان به تدریج، تنها مرجع عالم تشیع شدند.»
ایشان از درس آیتالله محقق داماد هم استفاده کردند؟
خود ایشان در همان زمان، حوزه درس مفصلى داشتند. حوزه درس آیتالله مشکینى، فوقالعاده مورد استقبال طلاب و جزء درسهاى بسیار پرجمعیت یا حتى می شود گفت پرجمعیت ترین درسهاى سطح بود. ایشان سطوح مختلف را تا درس خارج تدریس می کردند که بنده هم از درس خارج ایشان استفاده می کردم و مکاسب و بخشى از کفایه را پیش ایشان می خواندم. بعد از پیروزى انقلاب هم به طور خصوصى، تا سال 66، پنجشنبه ـ جمعهها که قم مىآمدم، از ایشان استفاده مىکردم.
نحوه تدریس ایشان به این شکل بود که در آغاز درس، عادت داشتند یکى ـ دو روایت مىخواندند و این خیلى مهم بود. چون ایشان علاقه و اعتقاد راسخى به مؤثر بودن روایات اهل بیت و نورانیت این روایات داشتند و در آغاز درسشان، یک یا دو روایت کوتاه مىخواندند و بعد درس را شروع می کردند. این، عادت بسیار خوبى است و شایسته است که همه اساتید، این گونه تدریس کنند. بیان ایشان، بسیار شیرین و جذاب بود.
در مورد فعالیتهاى سیاسى، آیتالله مشکینى بارها در زمان طاغوت، به زندان افتادند. همان طور که مقام معظم رهبرى ـ در پیامى که اشاره کردمـ مىفرمایند:«در دوران طاغوت، جزء پیشگامان نهضت اسلامى و در دوران جمهورى اسلامى، در شمار مجاهدان واقعى و معلم اخلاص و پرهیزگارى و پارسایى محسوب می گشت». حقیقتاً مسئله همینطور بود. ایشان جزء پیشگامان نهضت بودند و بارها به زندان افتادند. ایشان جلسات مخفى با سایر فضلا داشتند و یکى از ارکان اعلامیههایى که علیه رژیم سابق داده می شد، ایشان بودند.
حدود سال 44 بود که ایشان به دلیل همین فعالیت هاى سیاسى، تحت تعقیب قرار گرفتند و چهار ماه متوارى بودند. بعد مخفیانه به نجف اشرف تشریف آوردند، که من هم در آن زمان (ظاهراً سال 46 بود) در نجف بودم، و قبل از ایشان مشرف شده بودم. البته بنده هم آن موقع، به دلیل پروندهاى که در ساواک داشتم، مخفیانه به نجف رفته بودم. آشنایى نزدیک من با ایشان، از آن جا بود؛ هر چند که قبل از دوران نجف، در سال 42-41 که در مدرسه آیتالله گلپایگانى بودم ـ و این مدرسه تحت اشراف آیتالله مشکینى و آیتالله ربانى اداره مىشد ـ آشنایى ابتدایى من با ایشان آغاز شد. ایشان براى درس اخلاق به مدرسه آیتالله گلپایگانى می آمدند. در نجف، در مدرسه آخوند خراسانى رحمه الله، با ایشان هم غذا بودیم. آن جا آقاى اصغر کنى ـ که خدا رحمتشان کند ـ و جناب آقاى رحیمیان -که نماینده ولى فقیه در بنیاد شهید بودند - و یکى از دوستان، به نام آقاى متقى ـ که با آیتالله مشکینى هم غذا بودند ـ نیز حضور داشتند.
این، تا زمانى که بنده به مدرسه آیتالله بروجردى رفتم، ادامه داشت. آیت اللّه مشکینى، حدود هفت ماه در نجف بودند، که آنجا، مسئله ازدواج من با صبیه ایشان مطرح و بعد که به ایران برگشتیم انجام شد. بعد از هفت ماه که در نجف بودند، به خاطر گرماى هوا نتوانستند در آن جا بمانند و به قم برگشتند.
ایشان 15 ماه در مشهد بودند و بعد به قم برگشتند و باز فعالیتهاى سیاسىشان را ادامه دادند، که مجدداً همراه با چند نفر از مدرسین و فضلاى حوزه، به سه سال تبعید محکوم شدند. ایشان به اردبیل تشریف بردند و همان جا دستگیرشان کردند و به قم آوردند و بعد به ماهان تبعید کردند و یک سال در ماهان بودند. در آنجا هم فعالیتهاى سیاسى، علمى و فرهنگى داشتند، که خوب است صدا و سیما، خاطرات اهل ماهان را در این زمینه ضبط کند. چون مردم اقبال زیادى به این گونه افراد دارند، طبعاً نمی گذاشتند که در یک جا بمانند؛ لذا ایشان به گلپایگان تبعید شدند و یک سال آن جا بودند.
بعد از یک سال، مجدداً محل تبعیدشان را تغییر دادند، و آخرین جایى که ایشان تبعید بودند، کاشمر بود. در کاشمر، سختگیری هاى زیادى براى ایشان بود و حتى از نماز جماعت خواندن ایشان هم ممانعت می کردند. به هر حال، این دوران هم به پایان رسید و به قم برگشتند. این بار، دیگر نزدیکی هاى انقلاب بود و بعد انقلاب پیروز شد و مردم از شر طاغوت آسوده شدند.
در مورد تألیفات آیتالله مشکینی توضیح بدهید. خیلی متنوع است، آنهم با آن کثرت مشغله و مراجعاتی که ایشان داشته است.
ایشان در تمام دوران زندگى، همان میزان وقتى را که صرف تدریس یا مطالعه براى تدریس می کردند، صرف تألیف می کردند، مخصوصا این اواخر که حال تدریس نداشتند، عمده وقتشان صرف تألیف مىشد. ایشان کتابهاى مختلف در زمینههاى فقه، اصول، اخلاق، حدیث، تفسیر و ترجمه دارند که به بخشى از آنها اشاره میکنم. ایشان تعلیقهاى استدلالى بر بخشهایى از تحریرالوسیله حضرت امام دارند، که در دست آماده سازى است. کتابى به نام الفقه المعاصر دارند که چاپ شده است. کتابى در احکام زمین و نیز در حدیث کتاب قصار الجمل را دارند و مواعظ العددیه که آیتالله جنتى با عنوان نصایح ترجمه کردند و مورد استقبال فراوانى قرار گرفته است.
ایشان کتابهاى مختلفى دارند که عمدتا در ایام تعطیلات تابستانى که ما خدمت ایشان بودیم ـ تألیف شده است. من حقیقتاً از این روش ایشان خیلى استفاده کردم. از سالهایى که من با ایشان آشنا شدم، یکى از درسهاى عملى که از ایشان گرفتم، صرفه جویى در وقت و استفاده از آن بود. ایشان به هیچ وجه نمی گذاشتند که وقتشان تلف شود. از باب مثال عرض کنم که در ایام تعطیلى در نجف، به علت گرماى تابستان، طلبهها براى هواخورى یا شنا، به شط کوفه مىرفتند و چند ساعتى آن جا بودند. در این گونه موارد، ایشان هم همراه ما مى آمدند، ولى با خودشان کتاب می آوردند و تا فرصت می شد، همان جا شروع به نوشتن، مطالعه یا تحقیق می کردند. من هیچ وقت ندیدم که وقت ایشان بیهوده تلف شود. بیشتر یا همه کتابهاى ایشان، در همین اوقات غیر از وقت تدریس و سخنرانى و امثال آنها نوشته و تألیف شده است. آخرین تألیفهاى ایشان، ترجمه قرآن است، که ترجمه بسیار نفیس و دقیقى است. همچنین، تفسیر روانى نوشته اند که هنوز چاپ نشده و در شش جلد در حال آماده سازى است. البته ایشان در زمان حیاتشان این کتاب را ندیدند و امیدوارم در آینده نزدیک چاپ شود.
ایشان حتى در آن لحظات و روزهاى آخر زندگیشان نیز، دست از تألیف و نوشتن برنداشتند و همان وقت، نوشتن کتاب کشکول را مطرح کردند، که شامل یادداشتهاى ایشان و آخرین کتابشان است.
یکى از نکاتى که در ویژگىهاى اخلاقى ایشان خیلى مهم است، بی علاقگى به دنیاست. انسان وقتى با ایشان بود، احساس می کرد که اصلاً به مسائل مادى علاقه ندارند و معنویت سراسر وجود ایشان را گرفته بود. یک بار صحبتى بین من و ایشان بود که می فرمودند:«من حاضر هستم همه آن چه را دارم، با یک ریال با تو معامله کنم»! حتى ایشان می گفتند:«اگر کسى، از چیزى که دارم [حالا ایشان چیز زیادى هم نداشت]بدزدد، من راضى هستم. ولى این مطلب را با کسى مطرح نمی کنم، چون اگر بگویم که راضى هستم، هرچه کتاب هم دارم، مىبرند.»
ایشان در صرف بیتالمال، به شدت احتیاط داشتند و مقید بودند که از بیتالمال مصرف نکنند، یا اگر مضطر به مصرف کردن شدند، به حداقل اکتفا کنند. یادم است که وقتى با ایشان خدمت امام رسیده بودیم، ایشان از حضرت امام اجازه مىخواستند و می گفتند که:«شما درباره همین مقدارى که از بیتالمال مصرف مىکنم، به من اجازه بدهید» که امام از سؤال ایشان تعجب مىکردند، که چرا این گونه مطرح مىکنند. ایشان تا این حد احتیاط مىکردند که به نظر من خیلى مهم است.
نکتهاى که باز در مورد فروتنى و تواضع ایشان، قابل توجه است، چیزى است که مقام معظم رهبرى به آن اشاره کردند.
ایشان می فرمایند:«جایگاه رفیع او در نظام جمهورى اسلامى و ریاست مجلس خبرگان رهبرى، از آغاز تشکیل این مجلس ـ که نشانه حرمت و مکانت او در چشم نخبگان و علماى بزرگ و اساتید مبارز روحانى کشور استـ هرگز نتوانست در تواضع و فروتنى او یا در زندگى زاهدانه و دامن پاک او، کمترین خدشه اى وارد آورد. او جامع علم و عمل، جهاد و زهد و تشخیص و سلوک صائب و مستقیم، بدون انحراف بود». و بعد، راجع به فقدان ایشان مطالبى را میفرمایند.
آیتالله مشکینی در حد مرجعیت بودند، چرا وارد این عرصه نشدند؟
یکى از نکاتى که در باب بى اعتنایى ایشان به دنیا و مقام هاى دنیوى، باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که ایشان با اینکه سابقه تدریس شان از همه مراجع فعلى بیشتر بود و بعد از آیتالله گلپایگانى و آیتالله اراکى، انتظار خیلى از بزرگان حوزه این بود که ایشان رساله منتشر کنند و خودشان را در مقام مرجعیت قرار دهند، اما چنین نکردند. در این باره، من خاطرهاى دارم که خیلى جالب توجه است.
ایشان شاید حدود دو سال قبل از اینکه آیتالله گلپایگانى و آیتالله اراکى از دنیا بروند، رسالهاى را تهیه کردند و به من فرمودند که با دو نفر از بزرگان فعلى مشورت کنم، که آیا ایشان این رساله را منتشر کنند یا نه؟ من با آن دو بزرگوار مشورت کردم، و هر دو تأیید کردند که ایشان رساله خودش را منتشر کند. یکى از آن دو بزرگوار گفت:«اگر ایشان نظر من را مىخواهند، من واجب مىدانم که ایشان رساله خودش را منتشر کند».
من این مطلب را به آیتالله مشکینى منتقل کردم، و ایشان هم رساله را به چاپخانه دادند که منتشر شود. نمی دانم این وسط چه اتفاقى افتاد، که یکمرتبه ایشان رساله خودشان را از چاپخانه گرفتند و دیگر هر کارى کردند، ایشان آمادگى نداشتند که رساله را منتشر کنند. یک روز سر سفره، من سؤال کردم:«حاج آقا! چه شد که شما رساله را پس گرفتید؟»، ایشان فرمودند که: «مرجعیت، یک انسان راکب مىخواهد و من راجل هستم» و بیش از این هم چیزى نگفتند. به هر حال، با اینکه ایشان از نظر علمى و سوابقى که در حوزه داشتند، چیزى از دیگران کم نداشتند، آمادگى این را پیدا نکردند و من علت آن را نمىدانم. آنچه مىدانم، این است که ایشان، تا آن جا که ضرورت نداشت، هیچ علاقهاى به مقامهاى دنیوى نداشتند، هر چند که آن مقام، همراه با مقامهاى دینى و معنوى باشد. شاید احساس کردند که دیگران آمدهاند و رساله دادهاند و دیگر چه ضرورتى دارد که ایشان هم خودشان را در مقام مرجعیت قرار دهند. حتى بچههاى خودشان را هم به آیتالله فاضل لنکرانى ارجاع داده بودند و اگر کسى سؤال میکرد، این را میگفتند.
بهرغم رفاقت چندین ساله که آیت الله مشکینی با آقای منتظری داشتند، چه عاملی موجب شد تا هم در ماجرای عزل آقای منتظری از قائم مقامی رهبری و هم پس از آن در قضیه 13 رجب سال 76، آیتالله مشکینی با صراحت در نماز جمعه واکنش نشان داده و موضعگیری صریحی علیه آقای منتظری کردند؟
مرحوم آیت الله مشکینی با آقای منتظری خیلی نزدیک و دوست صمیمی بودند، اما در موضوع نظام و مسئله امام و ولایت، آقای مشکینی با کسی تعارف نداشت، به همین جهت به طور جدی با این مسئله برخورد کرد، حتی قبل از این مسئله در قضیه مهدی هاشمی در آن نامه ای که در خاطرات آقای منتظری هم هست، نسبت به بیت ایشان حتی زمانی که منتظری به عنوان قائم مقام رهبری انتخاب شد، هشدار جدی دادند.
ایشان در این مسئله خیلی جدی بود به همین جهت حفظ نظام را بر هر چیز مقدم میداشت و به همین دلیل بود که بعد از قضایای مهدی هاشمی به طور کلی رابطه خود را با آقای منتظری قطع کرد.
آیا آیت الله مشکینی با انتخاب آقای منتظری به عنوان قائم مقام رهبری مخالف بودند؟
نه، ایشان مخالف نبودند، خودشان رئیس خبرگان بودند. در این زمینه در کتاب سنجه انصاف مفصل توضیح دادم. البته آقای منتظری میگوید که این کار را کردند که من را زمین بزنند، متأسفانه آقای منتظری از این اقدام چنین برداشتی داشت، اما در نامهای که آقای مشکینی به آقای منتظری مینویسد میگوید تنها نگرانی من از بیت شما و افرادی است که اطراف شما هستند و همین نگرانی هم سبب شد که آقای منتظری زمین بخورد.
چه ویژگی هایی در آیت الله مشکینی بود که سبب شد حضرت امام حکم مسئولیت مهم و خطیر گزینش و اعزام قضات را برای ایشان صادر کنند؟
بعد از امام در حوزه علمیه قم دو نفر به عنوان مدرسین بزرگ مطرح بودند؛ اول آقای منتظری بود و بعد هم آقای مشکینی. پیش از اینکه شورای عالی قضایی تشکیل شود یعنی قانون اساسی تصویب و شورایعالی قضایی تشکیل شود، حضرت امام، امر قضا را به حوزه علمیه و جامعه مدرسین واگذار کرد و مسئولیت اصلی این کار به آقای مشکینی واگذار شد، چراکه نسبت به طلبهها شناخت داشتند. از جمله خود من هم که حکم گرفتم، با حکم ایشان بود که در دادگاه انقلاب آمدم و بعد هم به دادگاه انقلاب ارتش رفتم، یعنی در مقطع قبل از وزارت اطلاعات.
از آخرین خاطراتی که از ایشان دارید، بفرمایید.
تقریبا روز قبل از اینکه به حال اغما در بیایند و نتوانند صحبت کنند، آخرین گفتوگوهاى من با ایشان اتفاق افتاد. در روز یکشنبه 24/4/86 در بیمارستان بقیهالله، براى عیادت خدمت ایشان رسیدم. حالشان تا حدى بهتر بود و مىتوانستند صحبت کنند. میخواستم ببینم که خودشان متوجه هستند، که در حال رفتن به عالم بقا هستند یا نه؟ از ایشان سؤال کردم که: «حاج آقا! دنیا را چگونه میبینید؟». ایشان متوجه شدند که من چه مىخواهم بگویم، فرمودند که:«دنیا را با کمى تفاوت، همان طور مىبینم که اوایل طلبگى، استادم براى من ترسیم کرد».
بعد فرمودند که:«مىبینم که با ارحام و نزدیکان خودم خداحافظى مىکنم، اما پیش ارحامِ نزدیکتر و دوستانى که براى من بهتر هستند، پیش آقاى بهشتى، آقاى مطهرى و امام مىروم. من به آقاى بهشتى و آقاى مطهرى خیلى علاقه داشتم و فقط این فاصله [به تعبیر من] کمى مشکل است.» جالب توجه این است که همسر فرزندم سعید آقا، در عالم رویا در همان شبى که ایشان به حال اغما رفتند، مادر آیتالله مشکینى را خواب دیده بود. با اینکه مادر ایشان را ندیده بود، مشخصاتى که میگفت، منطبق بود. ایشان دیده بود که مادر آیتالله مشکینى، خیلى خوشحال است و میخندد. گفته بود که:«پسرم على مىآید و من خیلى براى این فرزندم زحمت کشیدم. زمانى که او را در شکم داشتم، روزى چهار جزء قرآن می خواندم» و اظهار شادمانى می کند و این خیلى جالب است، و می تواند از رویاهاى صادقه باشد.
بعد، ایشان به آقاى ساجدى ـ که از ایشان پرستارى می کردند ـ اشاره کردند و گفتند که:«اینها می خواهند با عزرائیل مبارزه کنند»، یعنى من رفتنى هستم و اینها بیخود تلاش می کنند. بعد به این مطلب اشاره فرمودند:«من معتقد هستم که خداوند، روح مؤمن را خودش قبض میکند» و به این آیات اشاره کردند و فرمودند: «بعضى از آقایان، این آیات را طولى تفسیر مىکنند و من عرضى معنى می کنم». آیه این است که می فرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا». این آیه این گونه مىگوید که خدا جان انسانها را می گیرد، زمانى که مرگشان فرا می رسد. در آیهاى دیگر می فرماید: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا» یعنى فرشتگان الهى روح را قبض مىکنند. در آیهاى دیگر مىفرماید:«قُلْ یَتَوَفَّـلـکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکِّلَ بِکُمْ»، یعنى ملکالموت (عزرائیل) جان ما را مىگیرد. معمولاً این طور معنى مىکنند که قبض روح فرشتگان و قبض روح ملک الموت که همان قبض روح خداوند است، در طول هم هستند. ایشان مىفرمودند که:«من این آیات را در عرضِ هم معنى مىکنم؛ به این معنى که یک عده را ملکالموت قبض روح مىکند، یک عده را فرشتگان الهى قبض روح مىکنند و یک عده را خودِ خدا قبض روح میکند». بعد اضافه کردند که:«من معتقد هستم عالم عامل و علماى عدول و مؤمنین عدول را خداوند خودش قبض روح می کند». من از محتواى فرمایش ایشان استفاده کردم که یعنى من را خود خدا قبض روح می کند و داشتند مقدمات رفتن خودشان را به این شکل بیان می کردند.
بعد هم به آن تشریفاتى که در حدیث معراج آمده است اشاره کردند.
ظاهراً برای سال آینده برنامه مفصلی به منظور تجلیل از مقام علمی، مبارزاتی و اخلاقی آیتالله مشکینی دارید؟
بله، همایش بزرگداشتی برای آیت الله مشکینی احتمالا برای نیمه رجب سال آینده برگزار میشود که برای آن همایش کار سنگینی در حال انجام است. یک بخش از کار، تنظیم مجموعه آثار ایشان است، چند اثر هم سفارش دادیم که یکی تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات آیت الله مشکینی است، دیگری آیت الله مشکینی در جامعه مدرسین است که نامهها، سخنرانیها، بیانیههای آن مرحوم در جامعه مدرسین است.
کتابهای «آیت الله مشکینی در مجلس خبرگان»، «آیت الله مشکینی به روایت اسناد ساواک» و «آیت الله مشکینی از نگاه دیگران» هم اکنون چاپ شده است. مجموعه مقالات هم هست که هم اکنون فراخوان کردیم و در زمان بزرگداشت کار خواهد شد. همچنین نوارهای سخنرانی ایشان در درسهای اخلاق و نماز جمعه در حال پیادهسازی و تنظیم است.
.........................................
یادبود آیت الله مشکینی در گفتگو با ویراستار آثار قرآنی
جزئیاتی از تتبعات آیت الله مشکینی در ترجمه و تفسیر قرآن کریم
درس اخلاق ایشان هم خیلی شهرت داشت. حتی میگفتند کسانی که با ایشان درس اخلاق داشتند با گریه و اشک جلسه درس را ترک میکردند. به هرحال قبل از انقلاب و قبل از این شهرت عامه، ایشان در حوزه جزو بزرگان بودند و در بین خواص شهرت داشتند.
استاد حسین استادولی از محققان حوزه روایت و حدیث و مترجمان قرآن کریم است که در این زمینه صاحب آثار ارزشمندی است. ویرایش ترجمه قرآن کریم، پنج جلد از تفسیر و یک ترجمه دروس فی الاخلاق آیت الله مشکینی جزو کارهایی است که این پژوهشگر برجسته قرآن کریم و روایات در مورد آثار آن فقیه مجاهد انجام داده و خاطراتی خواندنی نیز از روحیات و تعاملات با ایشان در ضمن این کارها دارد. مشروح گفتگو با این مترجم شاخص قرآن در ادامه می آید:
جنابعالی در زمینه ترجمه قرآن فعالیت کردهاید و صاحب اثر هستید و آیتالله مشکینی هم در این زمینه فعالیت داشتند. از سابقه آشنایی خودتان و اینکه چگونه در زمینه ویراستاری ترجمه آیتالله مشکینی نیز ورود کردید، توضیح بدهید.
اولین آشنایی من با مرحوم آیت الله مشکینی به قبل از انقلاب در مهدیه تهران بر میگردد. آن موقع که مرحوم آقای کافی مهدیه تهران را تازه درست کرده بودند و دعای ندبه داشتند ما جوان بودیم و گاهی صبحهای جمعه با دوستان طلبه خود میرفتیم. روزی یکی از اساتید ما که از طلبههای مدرسه آقای مجتهدی بود به من گفت آن شیخی که آنجا نشسته است را میشناسی؟ گفتم نه! گفت ایشان میرزا علی مشکینی هستند. همان روزی که بنده ایشان را دیدم در ذهنم ماند. به من گفت که ایشان از اساتید و بزرگان حوزه و مخصوصاً از علمای مشهور اخلاق حوزه هستند. این اولین باری بود که من ایشان را دیدم. شاید مثلاً ایشان در آن سال 46 سالشان بود. بار دیگری که با ایشان آشنا شدم با آثار ایشان بود و نه با خود ایشان. چه بعد از انقلاب و چه قبل از انقلاب آثار زیادی از ایشان دیدم. کتاب «نصایح» ایشان که خیلی مشهور بود حضرت آیتالله جنتی ترجمه کردند. کتاب ازدواج که باز هم آیتالله جنتی ترجمه کردند و کتابهای دیگر عربی دارند که بیشتر بعد از انقلاب دیدم، یکی تحریرالمعالم است، یکی اصطلاحات اصول، اصطلاحات فقه، فقه مقارن و احیای موات. در زمینه آثار قلمی ایشان با کارهای علمی و فقهی و اصولی ایشان آشنا شدم. این هم یک آشنایی مختصری بود که از دور به ایشان ارادت داشتم.
درباره مسائل علمی ایشان میتوانم عرض کنم که به تمام معنا یک فقیه کامل و صاحب فتوا بود و میتوانست صاحب رساله هم باشد و از ایشان هم درخواست کرده بودند که رساله بدهند، منتها ایشان احتیاط کردند و کتابی که به نام فقه مأثور به معنای فقه روایتی نوشتند، فتاوی ایشان براساس متون روایات است، البته ایشان مبدع این کار نبودند. از قدیم، روش مرحوم صدوق و پدر مرحوم صدوق این بود که براساس متون روایات فتوا میدادند و عین متن روایت را با کمی تلخیص و اقتباس به عنوان فتوا ذکر میکردند. در فقه مأثور هم ایشان این کار را کردند. مأثور هم یعنی منقول، فقه روایتی. درس فقه و اصول ایشان در قم مشهور بود. مخصوصاً اصول که خیلی مشهور بود. بعد که ایشان تفسیر قرآن را شروع کردند، یکبار از ایشان پرسیدم که شما در زمینه اصول بسیار مسلط بودید که گفتند در اصول سالها تدریس کردم، حالا میخواهم به قرآن بپردازم. درس اخلاق ایشان هم خیلی شهرت داشت. حتی میگفتند کسانی که با ایشان درس اخلاق داشتند با گریه و اشک جلسه درس را ترک میکردند. به هرحال قبل از انقلاب و قبل از این شهرت عامه، ایشان در حوزه جزو بزرگان بودند و در بین خواص شهرت داشتند.
درباره مقام اخلاقی ایشان هم هرچه بگویم کم گفتم. آن مقداری که بنده خودم از نزدیک مشاهده کردم، زمانی که ترجمه قرآن ایشان را در سال 1378 شروع به ویرایش کردم و اولین باری هم که از نزدیک بعد از انقلاب ایشان را دیدم سال 78 بود که ویرایش ترجمه به من سپرده شد.
زمینه اینکار چگونه برای شما فراهم شد؟
آنطور که آن آقای واسطه که اتفاقاً خودش کارمند انتشارات الهادی و مسئول روابط و بستن قراردادها بود برای بنده گفت، آیتالله مشکینی چون قرآن را واقعاً به قیمت تمام شده در مؤسسه الهادی چاپ کرده و در اختیار افراد میگذارند، خواستند یک ترجمهای هم برای قرآن انجام شود. ظاهراً به سراغ بعضی از مترجمانی که ترجمه حاضر داشتند رفته بودند، مبلغ بالایی را پیشنهاد کرده بودند که ایشان هم فرمودند من خودم ترجمه میکنم، چون بنده سابقه ویراستاری قرآن داشتم مثلاً در سال 1371 ترجمه دکتر مجتبوی را ویرایش کرده بودم و بهترین ترجمه در آن زمان شناخته شده بود و همینطور ترجمه مرحوم قمشهای را ویرایش کرده بودم. علاوه بر این یک سلسله مقالات قرآنی مینوشتم با عنوان «لغزشگاههای ترجمه قرآن کریم» در مجله بینات
” به تمام معنا یک فقیه کامل و صاحب فتوا بود و میتوانست صاحب رساله هم باشد و از ایشان هم درخواست کرده بودند که رساله بدهند، منتها ایشان احتیاط کردند “
قم. بعد هم مجلهای دیگر منتشر شد بهنام ترجمان وحی که در آنجا مقالاتی درباره نقدهای ترجمه قرآن مینوشتم. آن شهرت قرآنی بنده سبب شده بود که آقایان مراجعه کنند. ظاهراً وقتی با آقای مسجد جامعی معاون فرهنگی وقت وزیر ارشاد مشورت کرده بودند، گفته بود تنها کسی که از عهده این کار برمیآید فلانی است، لذا آمدند اینجا و قرارداری بسته شد و من هم شروع به ویرایش کردم. در آخر کار هم ایشان تجلیل خیلی زیادی کردند. به ناشر هم گفته بودند که چیزی از این ویرایش حذف نکند. کم و زیادش نکند و انصافاً خیلی محبت کردند و پدرانه تشویق کرده بودند. الان هم در انتهای قرآن چاپ شده است. این باعث رابطه شد. آنوقت آن قرآن را که من ویرایش میکردم مواردی را که به ذهنم میرسید جداگانه پشت همان برگه شماره میزدم و موارد ویراست شده را میگفتم که مثلاً اینجا این ایراد را دارد و از این قبیل و اینها را میفرستادم به قم و ایشان بررسی میکردند و اکثراً هم میپذیرفتند. بعد وقتی به من برمیگرداندند میدیدم که چه مقداری را پذیرفتند و آن مواردی را که نپذیرفتند علامت میزدم باز دوباره به ایشان عرضه میکردم که دلیل من این است، این بررسی دوم، حضوری انجام میشد یعنی از دفتر ایشان رانندهای در ساعت 6 صبح میآمدند اینجا و میرفتیم قم. از ساعت 8 با ایشان شروع میکردیم تا ساعت 4 بعدازظهر. چندین جلسه بدینگونه به قم رفتیم و مواردی که علامت زده بودم را عرض میکردم. باز هم یکسری موارد را میپذیرفتند و یکسری دیگر را میگفتند همان که من میگویم باشد. این روش ویراستاری قرآنشان بود که قرآن چاپ شد. قرآن که چاپ شد ایشان تصمیم به نوشتن تفسیر کردند. در همان قرآن هم تذکر داده بودند که من در فکر نوشتن تفسیر روان هستم. تفسیر روان برای جوان. من به ایشان گفتم که برای «جوان»اش را حذف کنید چون واقعاً فقط برای جوان نیست و یکسری اصطلاحات علمی دارد که برای جوان سنگین است. ایشان گفتند که نظرم این است که طلاب هم از این تفسیر بتوانند استفاده کنند، لذا گفتیم جوان را حذف کنیم و تفسیر روان بگذاریم.
قبل از اینکه کار پیش برود، ایشان مشورت کردند که چه کار کنیم و چگونه شروع کنیم و بحث اعراب و از این قبیل چگونه باشد و برهمان اساس ایشان شروع کردند و کار را پیش بردند و همین هم سبب شد که بنده بارها به قم خدمتشان رفتم.
ایشان تابستانها هم که به تهران میآمدند، گاهی اینجا خدمتشان میرسیدم و مشکلات را بررسی میکردیم و همین سبب شد که بارها به خدمت ایشان برسم. مطلبی که در باب اخلاق ایشان میخواستم عرض کنم این است که مقید بودند وقتی کسی به دیدارشان برود، حتماً بازدید پس بدهند، لذا چندین بار که خدمتشان رفتیم، دو بار به همین کتابخانه تشریف آوردند و یک ربعی مینشستند و چای میخوردند و بازدید را پس میدادند و میرفتند. بار دوم هم که تشریف آوردند، خیلی حال خوبی نداشتند و سالهای آخر عمرشان بود، آقازادهشان گفتند که تازه از زیر سرم بلند شدند، منتها چون گفتند که خود را متعهد میدانم که به منزل فلانی بروم، آمدند. چهرهشان از بیماری زرد شده بود، طوری که من اظهار شرمندگی کردم. اتفاقاً آن روز آقای کازرونی هم اینجا بودند. آقای کازرونی به ایشان گفتند که آقای استادولی آدم دقیقی است و داشت شاهد میآورد که مثلاً 30 سال پیش در مدرسه آقای مجتهدی در دعای یا من ارجوه لکل خیر یک اشکالی میگرفت. آیت الله مشکینی گفت که نیازی به استشهاد نیست، ما میدانیم. اتفاقاً عکسی هم از تشریف فرمایی ایشان دارم. به آقای مشکینی عرض کردم خانواده میخواستند خدمت شما برسند و عرض ارادت کنند، چند دقیقه تشریف داشته باشید که اینها پایین بیایند. گفتند که ما بالا میرویم. ایشان پلهها را به سختی بالا آمدند و ایستادند و ما هم سفره شام را پهن کرده بودیم که البته ایشان اهل شام نبود، همانگونه که ایستاده بودند چند عکس هم گرفتیم و این از خاطرات فراموشنشدنی بنده است که بسیار پدرانه با ما رفتار کردند.
از نظر اخلاقی انسان عجیبی بودند. یکی دیگر از ویژگیهای برجسته اخلاقی ایشان، «تشکر» بود، مثلاً یکی از ترجمههای قرآنی را که ویرایش کردم، مترجم آن که خدا رحمتش کند سر قضیه ویرایش خیلی اذیت کرد.
خود شما هم ترجمه دارید؟
بله. سال 76 شروع کردم، 85 منتشر شد. قرار بود یکساله منتشر شود که بنا به دلایلی 10 ساله شد.
این ترجمه را که میفرمایید، بر سر ویراستاری دچار زحمت شدید، برای چه موقعی است؟
این ترجمه مال قبل از این است. این بنده خدا مثل اینکه سختش بود که اسم ما به عنوان ویراستار نوشته شود، مثلاً مینوشت که فاضل محترم زحمت کشیدند. ناشر میگفت که فاضل محترم کم است شما بنویسید دانشمند. این بنده خدا فاضل را دانشمند میکرد.
” مقید بودند وقتی کسی به دیدارشان برود، حتماً بازدید پس بدهند “
باز هم نمونه بعد که به بازار میآمد، میدیدیم دانشمند را خط زده است و نوشته فاضل محترم. به هرحال خیلی برای او سخت بود که بگوید فلانی در این ترجمه زحمت کشیده است و دقت زیادی به خرج داده، چون در آن زمان مشهور بود ترجمه را اگر فلانی ویرایش نمیکرد، خیلی درست از آب درنمیآمد، اما مرحوم آیتالله مشکینی درست برعکس، یعنی بدون اینکه توقعی داشته باشیم در کمال اعلی تشکر کردند و نوشتند و حتی سفارش هم کردند کم و زیاد نشود و همان را چاپ کنید.
متن تشکر ایشان موجود است؟
بله. متن آن این است: برای ویراستاری این ترجمه، متصدی طبع آن ما را به سوی نعمت غیرمترقبهای هدایت نمود، یعنی فاضل کمنظیر در فن خویش، عالمی مشمول عنایات ازلی، جناب آقای حسین استادولی ایده الله را معرفی کرد و ما ایشان را مردی بزرگوار و بصیر در ادبیات عرب و علوم قرآنی یافتیم و این نعمت بزرگ را شکر کردیم و ایشان نیز این زحمت عظیم را پذیرفتند و ویراستاری این اثر را به سرعت و دقت انجام دادند و اینک این هدیه بسیار قابل را به حضور عاشقان قرآن کریم تقدیم میداریم.
این عبارات خودشان است. این هم از روحیه اخلاق تشکر که در این زمینه واقعاً قابل تقدیر است. یکی دیگر از موارد اخلاقی، تواضع علمی ایشان است. بعضی سختشان است وقتی که به آنها تذکر میدهیم که اینجا اشتباه شده یا کمتوجهی شده است، بپذیرند و با هزار دلیل میگویند که نه من آن موقع حواسم پرت بوده و منظورم این نبوده و از این قبیل. ایشان خیلی راحت مواردی را که عنوان میشد، اگر درست بود میپذیرفتند و اگر درست نبود دلیلش را ذکر میکردند، بعضی موارد را مینوشتند نمیدانم منظورت چیست، توضیح بیشتر بدهید که منظورتان را متوجه شوم. توضیح میدادم و میپذیرفتند یا برعکس. بسیار طبیعی و عادی و خیلی نرم در این زمینه برخورد میکردند و بحمدالله تفسیرشان خوب شده است و ما هم با عشق و شوق کار را انجام میدادیم.
یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی ایشان استفاده از عمرشان است. آن موقعی که صبحها از اینجا راه میافتادیم و به قم برای کارهای ترجمه و تفسیر ایشان میرفتیم، ساعت مثلاً 7:30 که به قم میرسیدم، میدیدم در حیاط با یک کلاه پشمی و یک قبا قدم میزدند و بهنوعی ورزش صبحگاهی انجام میدادند. از اینطرف حیاط به آن طرف حیاط مرتب میرفتند و میآمدند تا یک ساعت خاصی که تشریف میآوردند و کار را شروع میکردیم و تا ظهر ادامه میدادیم. از ساعت 4 بعدازظهر هم دوباره شروع میکردند تا غروب، با این سن بالای 80 که خیلی سخت است. در محل اقامت ایشان در تهران که میرفتیم، کتابهای زیادی را روی یک میز بزرگی قرارداده بودند و مراجعات داشتند و مثل یک جوان که تعهدی دارد و کاری را باید به ثمر برساند این ترجمه و تفسیر را به ثمر رساندند و واقعاً از دقایق عمرشان استفاده میکردند و بسیار منظم بودند. من هم سعی میکردم که وقتی با ایشان رابطه داشتم این نظم را حفظ کنم، حتی مثلاً قم که میرفتم بعد از یک مدت زمانی که مینشستم، میگفتم اگر آقا اجازه میدهید، میخواهم بروم که وقت ایشان تلف نشود، البته خودم اینطوری هستم، مثلاً کتابهای مرحوم آقای سید محمدحسن تهرانی (علامه تهرانی) را من ویرایش کردم مثل روح مجرد. یک وقتی کسی آمد به من گفت روح مجرد را خواندی؟ من هم گفتم اولین کسی که خوانده است، من بودم. ایشان در مشهد کسی را نمیپذیرفتند، ملاقاتهای خودشان را هم محدود کرده بودند. از سال 59 که ایشان به مشهد رفتند، افراد خیلی کمی را به ملاقات میپذیرفتند، منتها من با خانواده که میرفتم میپذیرفتند. من میگفتم آقا همه به اندازهای پیش شما میمانند که شما بگویید بروید اما من میگویم اگر اجازه دهید ما مرخص میشویم، وقت شما را بیش از اندازه نگیریم، البته میگفتند که ما با همدیگر رفیق هستیم، بنشینید، اما ما رعایت میکردیم، چون میدانستیم وقت ایشان بسیار دقیق است رعایت میکردیم. این هم از مقامات اخلاقی ایشان که در ذهن من بود.
اما درباره مقام سیاسی آیتالله مشکینی، این را بگویم در میان فضلای حوزه که در سال 1342 جزو چهار، پنج نفری که امام را خیلی قاطع تأیید میکردند و پای امام ایستاده بودند، ایشان بودند به همراه آقای ربانی و آقای منتظری. مقامات سیاسی بعد از انقلاب را هم شما بهتر از بنده میدانید، اما این مقامات هیچ در ایشان تأثیری نداشت. همان روحیه صاف، سالم، پاک، بیآلایش و زاهدانه را داشتند. انصافاً از همه جهت خوب بودند.
تواضع علمی دیگری که ایشان داشت، این بود که اگر پی به
” بعضی سختشان است وقتی که به آنها تذکر میدهیم که اینجا اشتباه شده یا کمتوجهی شده است، بپذیرند و با هزار دلیل میگویند که نه من آن موقع حواسم پرت بوده و منظورم این نبوده و از این قبیل. ایشان خیلی راحت مواردی را که عنوان میشد، اگر درست بود میپذیرفتند و اگر درست نبود دلیلش را ذکر میکردند “
اشتباهی میبرد، راحت قبول میکرد، مثلاً در مقدمه کتاب ازدواجشان آوردهاند بعضی از مطالبی را که نوشتهام، سهلانگاری و تسامح شده است و سعی میکنم در این نوشته آنها را برطرف کنم، یعنی خودشان به زبان میآوردند و در مقدمه کتابشان هم مینویسند. بعضی چهار تا اصطلاح علمی هم بلد باشند، نمیتوان به آنها گفت بالای چشمتان ابرو است! اما ایشان این حدّ از تواضع علمی را داشتند.
درباره ترجمه و تفسیرشان هم صحبت بفرمایید. آیا ترجمه ایشان ویژگی خاصی داشت؟
ایشان در ترجمه یک سلیقهای داشت که من یک مقدار در آن حرف داشتم، اما من طبق سلیقه ایشان عمل کردم، آنهم این بود که اگر آیهای دو سه وجه داشت، من نظرم این بود که البته در ترجمه خودم همین کار را کردم یک وجه را در متن قرار میدادم و بقیه را در پاورقی تذکر میدادم. ایشان میگفتند نه! چون آیه هر سه وجه را محتمل است، هر سه وجه را در متن بیاورید. من میگفتم این رسم نیست ولی ایشان میگفتند نظر من این است و من هم قبول کردم. آقای خرمشاهی یک بار به من اعتراض کردند که چرا ترجمه ایشان چنین رویهای دارد، گفتم این ایراد نیست، این با توجه به سلیقه ایشان انجام شده است. پس این یک ویژگی است که چند معنی از یک آیه را در خود متن ذکر کردهاند. بعد هم دقت کافی شده است. یعنی در همه موارد دقت شده است. البته ترجمه این نیست که آدم ادعا کند که بیغلط باشد، چون گاهی از چشم انسان درمیرود. هم از چشم مترجم و هم از چشم مصحح و ویراستار. اما به قول استاد بزرگ ما مرحوم آقای غفاری که میگفتند در بعضی کتابها باید غلطهای آن را پیدا کرد و در بعضی کتابهای دیگر درستهای آن را. در ترجمه اینگونه باید گشت و غلط آن را پیدا کرد وگرنه اصل بر دقت و صحت و درستی است. در مؤخرهای هم که نوشتند، توضیح دادند که روش کارشان چگونه بوده است.
درباره تفسیر هم ایشان گفتند که ما قرار است در پنج جلد این تفسیر را دربیاوریم که بیش از پنج جلد میشد، چون تا جزء 20 آن پنج جلد میشد که ایشان نوشتند و بعد رحلت کردند و باقی آن را دادند آیتالله رضا استادی بنویسند که نوشتند. ما این پنج جلد را تصحیح کردیم و به ناشر دادیم که آقای ریشهری از ناشر گرفتند و بنا شد ایشان چاپ کنند، البته جلد یک چاپ شد، ولی چون قرار بود بقیه آن را آقای استادی بنویسد، گفتند که همه را باهم چاپ کنیم. برای این تفسیر هم مثل ترجمه خدمت ایشان میرفتم و تا سوره اعراف مشکلات را حل کردیم. سوره اعراف به بعد ایشان فوت کردند که کار تا سوره شعرا ماند.
اعراف جزء 8 است که تا 19 ،11 جزء میماند.
بله. برای حل این موارد به ناشر گفتم که چه کار کنیم؟ یکسری مواردی بود که اختلاف نظر وجود داشت اگر بخواهم در متن درست کنم که خلاف امانت است چون ممکن است ایشان حرف ما را نپذیرد. اگر هم بخواهم پاورقی بزنم و پاورقیها زیاد باشد، مناسب نیست. به ما اینطور گفتند آن مواردی را که شما یقین دارید اگر ایشان میشنیدند، میپذیرفتند یعنی قطعی است که حالا بنا به دلایلی کمتوجهی شده است یا از دست در رفته است در متن اصلاح کنید، بعضی مواردی هم که اختلاف در اعراب است، در پاورقی بنویسید که من آنها را نوشتم و تحویل دادم.
تفسیر هم ویژگی خاصی داشت؟
ایشان یک بحث لغت و اعراب دارند که کمتر در تفاسیر است که به درد طلبههایی میخورد که به دنبال تجزیه و تحلیل آیه و ریشه لغت هستند.
مثل مجمع البیان که این کار را میکند؟
تقریباً مثل آن، البته سبکتر از مجمع البیان، چون مجمع خیلی سنگین گرفته است. ایشان آن مواردی که خیلی بغرنجتر بود و کمتر بدآنها آشنا بودند را در متن میآوردند.
مطلب دیگر این است که آیات را تکه تکه تفسیر کردند. یعنی مثلاً چهار، پنج آیهای که نسبتی با هم دارند را نقل میکنند بعد بحث اعراب و لغت را میگویند و بعد تکه تکه آیات را میآورند و کل یک آیه را نمیآورند. یک ترجمه مختصر که جدای از تفسیر نیست یعنی ترجمه تفسیر.
یعنی اینطور نیست که ترجمه و بعد تفسیر کنند؟
نه. آن تکهها را ترجمه تفسیروار یا تفسیر ترجمهوار انجام دادند و واقعاً برای کسی که بخواهد مفهوم آیه را درک کند، خیلی راحت و روان است. گاهی اصطلاحات علمی هم در آن است، مثلاً در باب ارث کلمه عمودین یعنی پدر و مادر به بالا و فرزند به پایین آمده است. عین همان اصطلاحات فقهی را آوردهاند یا مثلاً تکوینی و تشریعی یا امر مولوی و امر ارشادی و اینگونه موارد که اصطلاح است و دیگر تفسیر هم نکردند یا فرق بین اراده و اختیار که ملائکه اراده دارند و اختیار ندارند یا برعکس.
در تفسیر از روایات هم استفاده میکردند؟
تفسیر ایشان خیلی روایی نیست و بیشتر به ظاهر و الفاظ آیه پرداخته است، اما ایشان خیلی اهل روایت بود. مخصوصاً در مباحث اخلاقی و فقهی، فقه مأثور دارند برعکس همه فقهای فعلی که معمولاً فقه مأثور ندارند. درست است که فتاوی آنها هم براساس روایت است اما فتواست، ولی فتوای ایشان هم شکل روایت داشت، متن روایت را ذکر میکردند. خیلی به روایات اعتماد و علاقه داشتند. نسبت به اهل بیت دلداده بودند. هرجا که اسم اهل بیت میآمد،
” آن موقعی که صبحها از اینجا راه میافتادیم و به قم برای کارهای ترجمه و تفسیر ایشان میرفتیم، ساعت مثلاً 7:30 که به قم میرسیدم، میدیدم در حیاط با یک کلاه پشمی و یک قبا قدم میزدند و بهنوعی ورزش صبحگاهی انجام میدادند “
با احترام کامل یاد میکردند.
روایت هم زیاد از حفظ میخواندند.
بله. ایشان یک حال خوبی داشتند، مثلاً ادعیه را از حفظ میخواندند، اینگونه نبود. حافظه خوبی داشتند. خدا رحمتشان کند واقعاً مرد بزرگی بودند. حیف شد چون ما در قم نبودیم فیض حضور در درسهای ایشان را نداشتیم، اما در عین حال با ایشان آشنا شدیم و خدمت کردیم و ایشان هم خدمت ما را پذیرفتند و در جوانی اگر از فیض ایشان و همینطور مرحوم آقای مطهری محروم بودیم اما بعدها کتابهایی از ایشان را ترجمه و ویراستاری کردم، مثلاً آن عباراتی که در جلد سوم کتاب حماسه حسینی شهید مطهری که یادداشت ایشان است و در بین قلاب است را بنده ترجمه کردم.
اسم شما را در کتاب آوردند؟
نه بنا بر این نبود، مثلاً در هیچ یک از کتابهای علامه تهرانی اسم نیاوردیم. آثار آقای مطهری را هم اسم نیاوردیم، اما کار بنده است. هم اعرابگذاریها، هم ترجمههایی که آقای مطهری ترجمه نکردند و بنده ترجمه کردم، هم اصلاح بعضی ترجمهها و بعضی عبارات را که با همکاری آقای علی مطهری انجام دادیم. در بزرگداشتی که در اردبیل برای اصول کافی گرفته بودند، ایشان صحبت کرد و در آنجا گفت که بنده شاگرد ایشان هستم و اظهار لطف کردند و بعد هم گفت که کتابهای پدر ما را ایشان تصحیح میکردند و از ایشان در پیدا کردن مدارک احادیث و ترجمه آنها استفاده میکردیم.
با مرحوم آقای مجتهدی هم مرتبط بودید؟
من طلبه آقای مجتهدی بودم، اما طلبه شب. از سال 1348 تا 58. تا کلاس 9 که خواندم پدرم اجازه نداد ادامه دهم. گفت باید بروی درس دینی بخوانی، چون اجازه نمیدهم به ادارات دولتی بروی، پس بهتر است زودتر بروی کاسب شوی و البته طلبه هم اجازه نمیداد بشوم. کار بکن و درسکی هم بخوان، لذا روزها به بازار میرفتم و در صندوق قرضالحسنه کار میکردم و شبها هم به مدرسه آقای مجتهدی میرفتم، منتها یکی از طلبهها میگفت که آقای مجتهدی صبحها ذکر و خیر شما را خیلی پیش طلبهها میکرد که درس خواندن را از فلانی یاد بگیرید که با اینکه کاسب است وقت میگذارد و دلداده کار است. یکی دوبار هم در تلویزیون اسم آوردند، مثلاً فلانی اهل قلم شده است.
گویا رابطه آقای مشکینی با آقای مجتهدی هم خوب بوده است.
من اطلاعی نداشتم، البته ذکر خیر ایشان که میشد، آقای مشکینی تعریف میکردند ولی اینکه رابطهای داشتند من اطلاعی ندارم. به ایشان هم گفتم اولین بار شما را در مهدیه تهران دیدم. خودشان هم یادشان نبود. از دیگر علما، آقای حاج علی اکبر غفاری بود که ظاهرش کتاب فروش بود ولی 250 جلد از کتب شیعه از جمله اصول کافی، من لایحضره الفقیه و ثواب الاعمال را ترجمه کردند. سال 1353 خدمت ایشان رسیدم. اولین شاگرد معاصر ایشان بنده بودم. آقایان دانشگاهی که الان هستند بعدها با آقای غفاری آشنا شدند. وقتی رفتند دانشگاه شناخته شدند. دانشگاه الهیات دانشگاه تهران درس میدادند و دانشگاهی که در خیابان دولت و برای آقای حائری است. من در سال 1353 در مغازه ایشان که در بازار بود با ایشان آشنا شدم و تا سال 61 که در صندوق کار میکردم، عصرها حضور ایشان میرفتم. بعد که مستقل شدم و در کار کتاب فعالیت کردم رابطه با ایشان داشتم به عنوان اینکه دائم کنار ایشان باشم، نبود اما چندسالی که در حضور ایشان بودم کارهای فنی و ترجمه و ویرایش ایشان را انجام میدادم.
آقای مشکینی یک ترجمه دیگر با عنوان دروس فیالاخلاق دارند که 50 درس اخلاقی است که کتاب است. دراین کتاب، ایشان اول هر صفتی که ذکر میشود این صفت را معنا میکند که مثلاً کبر چیست، حسد چیست، عجب چیست و. . . بعد روایاتی که در بحارالانوار وجود دارد مفهوم روایات را عددی میشمارد، عین متن روایت که مثلاً قال الصادق علیهالسلام باشد نه، مثلاً عجب این بدیها را دارد یا این صفت خوب اینگونه است و. . . فقط هم در این کتاب از بحار استفاده میکردند. این قبلاً ترجمه شده بود مثل اینکه برادرزاده یا پسرعموی ایشان ترجمه کرده بودند، بعد هم از جانب ناشر که پسر ایشان بود سفارش دادند که بنده ترجمه کنم و ما هم به عنوان درسهای اخلاق ترجمه کردیم که چاپ شد.
اشاره کردید که یک سلسله مقالات درباره لغزشهای ترجمه قرآن داشتید. مطالبی هم دراین مورد بفرمایید.
سال 70 یا 71 بود که بینات شروع شد. به ما گفتند که شما هم مقالاتی بدهید. قبل از بینات یک نقدی به ترجمه آقای بهبودی نوشتم که مصحح کتب حدیث و از رفقای آقای غفاری بود. 80 جلد بحار را تصحیح کرده و پاورقی زده بود و جزو محققین بود، منتها یک کجسلیقگیهایی در برخی موارد داشت و از قبل از انقلاب هم معروف بود. ایشان یک ترجمهای کردند به نام «معانی القرآن» معانی قرآن نه به قول خودشان عین ترجمه متن، منتها این ترجمه خیلی ایرادهای بدی داشت که من گفتم اگر شما متن قرآن را کنار بگذارید و همین ترجمه را چاپ کنید، برخی موارد مثل طنز میماند، مثلاً ما آسمانها و زمین را برای توپ بازی نیافریدهایم! در قرآن که توپ
” آیتالله مشکینی قرآن را واقعاً به قیمت تمام شده در مؤسسه الهادی چاپ می کرد “
بازی نداریم یا مثلاً عورت آدم و حوا معلوم شد و اینها شروع کردند با برگ درخت به تنبانشان وصله چسباندند لفظ تنبان را به کار بردند. یا مثلاً یوسف وقتی زلیخا را به عنوان یک زن روسپی دید! حالا زلیخا که روسپی نبود. روسپی یعنی اینکه شغلش این است. خیلی بد ترجمه میکرد. چون اینها در متن ترجمه بود، معلوم نبود که کلام خداست یا کلام مترجم است. خیلی به من برخورد. یک زمانی هم صبر کردم شاید کسی اعتراض کند تا بالاخره من نوشتم که ترجمه اسفانگیز از قرآن کریم که حدود 35 صفحه نقدی نوشتم که در مجله مترجم که در مشهد توسط آستان قدس رضوی منتشر میشد، چاپ شد. نسخههای آن خیلی زود پخش شد که بعضی چند تا چند تا میخریدند. یک نسخه من نگه داشتم. آن را که نوشتم مقداری سر زبانها افتادم. مجله بینات که شروع شد از من تقاضای مقاله کردند. من هم لغزشهای ترجمه قرآن را نوشتم آنهم نه یک ترجمه خاص که ناظر به یک ترجمه باشد و اسم بیاورم. گفتیم از اول سوره حمد شروع میکنیم و هر آیهای که اشتباه ترجمه شده است، در هر ترجمهای میگوییم که این آیه اینطور ترجمه شده و صحیح آن این است حالا چه کسی این را اینگونه ترجمه کرده است را ذکر نمیکردم، مثلاً این آیه را مترجم بد فهمیده است و لغت و اعراب را بد فهمیده است و به این دلیل اشتباه شده است. بعضی گفتند که شما اسم بیاورید که از مقاله سوم و چهارم نوشتم که مثلاً آقای قمشهای اینگونه معنا کردند و. . . هفت هشت شماره نوشتم چون فصلنامه بود تا سال 74 طول کشید و غیر از آن مقالات نقدهای دیگری درباره ترجمهها نوشتم بعضی به نقدها جواب میدادند و من جواب آنها را میدادم، مثلاً همین دکتر مجتبوی نقدی بر من نوشته بود که جوابش را نوشتم که همانجا با جوابش چاپ شد. این همینطور جا افتاد. یکی از نویسندههای مشهور مجله بینات بودم. خود آن فردی که در بینات بود برای من نقل میکرد که آیتالله خزعلی یکبار پرسیدند اینها را چه کسی نوشته است؟ خیلی خوب مینویسد و من همه مقالاتی که در ترجمههای دیگر ایراد میگرفتم دیدم که ایشان تذکر دادند و آن را فهمیده و تصحیح کرده است یا آقای محمدحسین روحانی بود که فارسی نویس خیلی قویای بود ایشان هم یک نامهای نوشتند که در آن نوشته بود شما در عربیدانی نفر اول هستید و از اینطور حرفها که مثلاً من سفارش کردم اگر ترجمه من دربیاید میدهم شما ویرایش کنید. خلاصه همه بینات را میخریدند که این مقالات را بخوانند. این آقای طاهری قزوینی که ترجمه کرده است که در همآنجا نوشته که من ترجمه خود را نوشتم اما چاپ نکردم تا مقالات ایشان تمام شود و بعد ترجمه خود را بیرون بدهم. ایشان هم دو سه باری اینجا آمدند. خلاصه اطمینانی حاصل شده بود که این ایرادها وارد است و باید ترجمهها اصلاح شود.
چگونه وارد فاز ترجمه قرآن شدید؟
از زمان همان ترجمه دکتر مجتبوی که از طرف انتشارات حکمت به بنده پیشنهاد کردند که ویرایش کنم.
قبل از آن در کارهای قرآنی بودید.
من از اول در کار قرآن و حدیث بودم. پدرم اجازه نمیداد که کتاب متفرقه بخرم. فقط کتابهای مرحوم مجلسی و اصول کافی و از این قبیل کتابهای حدیث. آن موقع اینها را میخواندم و علاقه به قرآن و حدیث زیاد داشتم اما بیشتر کار حدیثی میکردم، مثلاً در سال 56 و 57 امالی شیخ مفید را شروع به ترجمه کردم که در سال 63 کتاب سال شد.
ترجمه آقای غفاری بود؟
نه. تحقیق من بود که از متن همایش شیخ مفید برگرفته شده بود که روی جلد کتاب هم نوشته تحقیق حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری. اول هم اسم بنده را نوشت با اینکه من شاگرد ایشان بودم ولی برای تشویق من اول اسم بنده را نوشت. آن 14 سکه را هم که بهعنوان کتاب سال دادند ایشان چیزی نگرفت و من گرفتم، در سال 63 دومین دوره کتاب سال هم بود که آیتالله خامنهای رئیسجمهور بودند و از دست ایشان گرفتم.
کتاب دیگر تعبیر آیات الظاهره است که تعبیر آیات است که جامعه مدرسین بعد از امالی دادند که تحقیق کردم. امالی شیخ مفید را زیر نظر آقای غفاری ترجمه کردم که آستان قدس چاپ کرد. بیشتر کارهای حدیثی میکردم با کارهای علامه تهرانی چون ویراستاری میکردم همه کتابها از قبیل امام شناسی و روح مجرد و. . . را بدون هیچگونه اسمی تصحیح میکردم. آقای تهرانی هم میگفتند کتابهای من را تا ایشان نبیند، چاپ نکنید، یعنی معاد شناسی و جلد 2 امام شناسی چاپ شده بود از جلد 3 به بعد که با ایشان آشنا شدم و غلطگیری کردم، ایشان گفتند بدون دیدن ایشان چاپ نکنید تا رسید به دوره الله شناسی که گفتم خسته شدهام، 18 جلد امامشناسی را تصحیح کردم و اگر اجازه بدهید مرخص شوم. ایشان هم گفتند ما نمیخواهیم شما را اذیت کنیم اگر مایل نیستید مانعی ندارد اما ما طالب هستیم که کتابها را قبل از چاپ یک دور ببینید که من عذرخواهی کردم و اللهشناسی را من تصحیح نکردم.
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :