پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار علیرضااحسانی نیا آخرین مطالب
صفحات وبلاگ
نویسندگان
یکشنبه 90 بهمن 9 :: 2:25 صبح :: نویسنده : علی رضا احسانی نیا
قسمت هفتم : 7. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه بررسی روایات دستاویز مدعیان وحدت امیر با غاصبان روایت اول * روایت اوّل: فَکَتَبَ إلیهِ [معاویه] علیٌّ علیهالسلام : «بسم الله الرّحمن الرّحیم. مِنْ عبدِاللهِ علیٍّ أمیرِالمؤمنینَ إِلىٰ مُعاویة بنِ أبىسفیان: ... و قدْ کانَ أبوکَ أتانى حینَ ولّى الناسُ أبابکر فقال: أنت أحقّ بعد محمّد صلیالله علیه و آله بهذا الأمر، و أنا زعیمٌ لک بذلک علی مَنْ خالَفَ عَلَیْکَ؛ ابسِطْ یدَکَ أبایعَک. فلَمْ أفعَلْ. و أنتَ تعلمُ أنّ أباکَ قَدْ کانَ قالَ ذلک و أرادَهُ حتّى کنتُ أنا الّذی أبیتُ. لقُربِ عَهْدِ النّاسِ بالکُفْرِ، مَخافَةَ الْفُرقةِ بَیْنَ أهْلِ الإسلام...1». و در نسخة دیگر چنین آمده است: «... فکنتُ الّذی أبیتُ ذلک، مخافةَ الفُرقةِ، لِقُربِ عَهْدِ النّاسِ بالْکُفْرِ والجاهلیّةِ2». امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در پاسخ نامة معاویه [در فرازی] چنین نوشت: «بسم الله الرّحمن الرّحیم ، از بندة خدا، علی امیرالمؤمنین، به معاویه فرزند ابوسفیان: ... و هنگامی که مردم، ابوبکر را به حاکمیّت برگزیدند، پدرت نزد من آمد و گفت: "برای امر حکومت، پس از محمّد صلیالله علیه و آله تو سزاوارتری، و من در این امر، عهدهدار یاوری تو علیه مخالفانت خواهم بود؛ دستت را بگشا تا بیعت کنم". ولی من خودداری کردم. و تو میدانی که پدرت این را گفته بود و خواستار هم بود، امّا این من بودم که نپذیرفتم. بخاطر نزدیکی زمان مردم به کفر، و ترس از تفرقه بین اهل اسلام...». بررسی روایت: در این خبر دو نکته جلب توجّه میکند که باعث اشتباه صاحبنظران شده است: الف: اهل اسلام که امیرالمؤمنین علیهالسلام این همه نسبت به مراعات حال آنان همّت گماشته و از همة حقوق خود گذشته است، چه کسانی هستند؟ آیا همراهان ابوبکر که علی علیهالسلام برای جنگیدن با آنان به دنبال یاور میگشت، اهل اسلامند؟! ب: مگر امیرالمؤمنین علیهالسلام به دنبال یاور برای جنگ با ابوبکر نبود؟وقتی علی علیهالسلام برای جنگ با ابوبکر اینچنین جدّی و مصمّم است، پس چرا موقعی که ابوسفیان برای همکاری و بیعت با آن حضرت و لشکرکشی علیه ابوبکر نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت اگر بخواهید شهر را پر از سوار و پیاده خواهم کرد، آن حضرت نپذیرفت؟ آیا چهار شب به درِ خانة مهاجر و انصار رفتن و یاری طلبیدن برای جنگ با ابوبکر، و آن احتجاجها، و تحمّل ضرب و شتمهای همسر، و به آتش کشیدن خانهاش جدّی نبود، یا مسألة یاری و لشکرکشی ابوسفیان به طرفداری از علی، دچار مشکلی بود که امیرالمؤمنین یاری او را به خاطر ترس از تفرقة اهل اسلام نپذیرفت؟ در توضیح نکته اوّل باید بگوییم: برخی نویسندگان و صاحبنظران، اهل اسلام را همان مردمی میپندارند که بیعت با امیرالمؤمنین را شکستند و با ابوبکر بیعت کردند. اینان بر این باورند که امیرالمؤمنین به این دلیل از پیشنهاد ابوسفیان و جنگ با ابوبکر خودداری کرد که بین این اهل اسلام که همان بیعت کنندگان با ابوبکر بودند، و قریب العهد به کفر و جاهلیّت بودند، اختلاف نیفتد. و خود نیز با ابوبکر بیعت کرد تا اتّحاد مؤمنان، پابرجا بماند! امّا در روایاتی که گذشت، آشکارا ملاحظه نمودید که: امیرالمؤمنین علیهالسلام به فرمان پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مصمّم بود که اگر حتّی چهل نفر یاور بیابد، با ابوبکر و تمام اعوان و انصارش بجنگد و حقّ الهی خود را به امر پیامبر خدا که همان امر خداست، از ابوبکر و یارانش بازپس بگیرد. و این مسأله را بارها مورد تأکید قرار داد. و برای یافتن یاور هم اقدام جدّی فرمود. ولی جز چهار نفر، یاور دیگری نیافت. با این جدّیتهایی که امیرالمؤمنین برای جنگ از خود بروز داده، نمیتوان مراد از اهل اسلام در نامة او به معاویه، که میفرماید: «به خاطر نزدیک بودن مردم به کفر، و ترس از تفرقه بین اهل اسلام» را بیعت کنندگان با ابوبکر دانست. و مراعات آن حضرت را مراعات آن افراد شمرد. زیرا آنان به جرم ارتداد، مستحقّ آن بودند که علی علیهالسلام با آنان بجنگد. ولی چون یاور نیافت نجنگید. و بدیهی است که علی هرگز با مسلمان و اهل اسلام نمیجنگد. پس دلیل مصمّم بودنش به جنگ، این بود که لشکریان ابوبکر، همه مرتد بودند نه مسلمان. و نمیتوان از طرفی آنان را اهل اسلام نامید، و از طرف دیگر به دنبال نیرو برای جنگیدن با آنان بود. آیا امیرالمؤمنین میخواست با کسانی بجنگد که مراعاتشان بر او لازم بود؟ و آیا به خاطر کسانی از تمام حقوق الهی خود گذشت که متّهم به ارتداد و نفاق بوده و امام، آهنگ جنگ و جهاد با آنان را داشت؟ در نتیجه، همانطور که در نسبت امام و دین از نظر شما گذشت، و گفتیم که نسبت امام با دین، نسبت جزء و کلّ است، و آن کلّ بدون این جزء معنا پیدا نمیکند و نزد خداوند پذیرفته نیست، در اینجا مراد از اسلام، چیزی جز امام نمیتواند باشد، و مراد از اهل اسلام، چیزی جز شیعیان آن حضرت نیست. و مراد از کسانی که قریب العهد به کفرند و امیرالمؤمنین مراعات حال آنان را میکند، کسانی میباشند که دشمنی امیرالمؤمنین را در دل ندارند [همانگونه که در فرمایش پیامبر گذشت]، و به خاطر ترس و یا نادانی، و یا اگر از اطراف و اکناف بودهاند به دلیل بیخبری، با ابوبکر بیعت کردهاند. اگر امام شهید شود، اینها اوّلین کسانی هستند که توسّط مرتدّان، و لشکر ابوبکر، به کفر و زندقه و بتپرستی کشانده خواهند شد. بنا بر این، تمام مراعاتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام به جهت حفظ خود و شیعیانش، و ترس از فراق بین خود و شیعیانش، و نیز حفظ اسلام آن دسته از مسلمانان بیخبری است که کینة آن حضرت را در دل نداشتهاند، و امام بیم آن داشت که این افراد به جهت قریب العهد بودنشان به کفر، توسّط لشکر مرتدّ ابوبکر به طور کلّی به کفر و بتپرستی باز گردند. همانگونه که در روایات صریح گذشته نیز خواندید. و این گفته زمانی تقویت میشود که در نسخة دوّم از همین روایت، کلمة «اهل الاسلام» وجود ندارد. و صرفاً فرموده: «مخافة الفرقة». و فرقه به معنی جدایی است. در اینجا بارزترین مصداق آن، جدایی مردم از امامشان است و بس. و شاید با وجود فرمایش پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نیازی به این توضیحات هم نباشد. آنجا که میفرماید: «و بدان که در صورت نداشتن یار و یاور، اگر دست نگهنداری و خون خود را حفظ نکنی، میترسم که مردم به پرستش بتها برگردند و پیامبری مرا انکار کنند. پس حجّت و برهان را بر مردم ظاهر کن و ایشان را دعوت نما، تا آنانکه دشمنی تو را در دل دارند و آنان که علیه تو قیام میکنند هلاک شوند و عموم مردم [که دشمنی تو را در دل ندارند] و همچنین، خواصّ دوستانت، سلامت بمانند». و کسانی که امیرالمؤمنین مراعات حال آنان میکند، طبق این فرمایش، دوستان خاص او، و عموم مردمی که کینة علی را در دل ندارند میباشند. و نه لشکریان ابوبکر و حکومت او، و نه هیچکس دیگر. در این باره، در صفحات آتی نیز توضیحاتی خواهد آمد. و در توضیح نکتة دوم باید بگوییم: ابوسفیان، از قبیلة بنی امیّه بود که آن نیز از قبیلة بنی عبد مناف، و آن نیز از قبیلة قُصَیّ بود. بنی هاشم که امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز جزء آنان است، با ابوسفیان، هم قبیله، یعنی از قبیلة بنیعبد مناف بودند. از طرفی ابوبکر، از قبیلة تیم، و با بنی هاشم غریبه بود. و عمر از قبیله عدیّبن کعب بود. در اعراب آن زمان، ضرب المثلی رایج است که حاکی از تعصّب قبیلگی آنان است. این ضرب المثل میگوید: «انَا علیٰ اخى. و انَا و اخى علَی بنِ عمّى. و انَا و اخى وَابنُ عمّى علَی الغریب». یعنی من [در مقام دشمنی] علیه برادرم هستم. ولی من و برادرم، [اگرچه با هم دشمن باشیم] علیه پسر عمویم خواهیم بود. و من و برادرم و پسر عمویم [اگرچه با هم دشمن باشیم] علیه غریبه متّحد خواهیم شد. این ضرب المثل، حاکی از تعصّب قبیلگی بسیار شدید، در اعراب است که در آن زمان، موضوعی عادی و شایع بوده. اگر همة افراد یک قبیله با هم دشمن باشند و درگیر شوند، کسانی که نزدیکترند، علیه آنکه دورتر است متّحد میشوند. و اگر در عین دشمنی و درگیری داخلی، قبیلهای از آنان، با قبیلة غریبة دیگر درگیر شود، همة دشمنهای داخلی علیه این دشمن خارجی متّحد میشوند تا این غریبه را از پای در آورند، و سپس مجدّدا به جنگها و دشمنیهای داخلی خود میپردازند. به عنوان مثال: ابوسفیان، جزء سرسختترین دشمنان پیامبر اکرم بود. عباسبن عبدالمطّلب برای رساندن پیام اخطار به قریش، که خود نیز از آنان بود، به تجسّس پرداخت تا شاید کسی را بیابد و پیام اخطار را به قریشیان برساند، و به آنان بگوید که صلاح در این است که نزد پیامبر بیایند و از او امان بگیرند. عباس در این تجسّس، در بین راه، ابوسفیان را دید که از مکّه بیرون آمده تا از پیامبر خبری بگیرد. به او گفت: خوب شد تو را دیدم. به خدا قسم اگر لشکریان اسلام تو را ببینند، گردنت را خواهند زد. سپس ابوسفیان را روی اسب خود سوار کرد و به سوی پیامبر آورد تا برای او امان بگیرد. وقتی به لشگرگاه مسلمانان رسید از کنار عمر که از قبیلة عدیّبن کعب بود، گذشت. عمر با دیدن ابوسفیان فریاد زد: ای دشمن خدا، سپاس خدایرا که تو را به چنگ ما گرفتار کرد بیآنکه عهد و پیمانی بر عدم تعرّض به تو میان ما بسته شود. آنگاه با شتاب به نزد پیامبر شتافت تا خبر گرفتاری ابوسفیان را به آن حضرت گزارش داده و اذن کشتن او را بگیرد. عباس زودتر از عمر، نزد پیامبر رسید. بلافاصله عمر هم از راه رسید و به پیامبر گفت: یا رسول الله این ابوسفیان است که بدون قید و شرط دستگیر شده. اجازه بده تا گردنش را بزنم. عبّاس میگوید من گفتم: ای رسول خدا من ابوسفیان را پناه دادهام، وی در پناه من است... . چون عمر در کار خود زیاد پافشاری میکرد، گفتم: آرام بگیر عمر! بهخدا قسم اگر ابوسفیان، یکی از مردان قبیلة عدیّبن کعب بود اینگونه نسبت به او زباندرازی نمیکردی. ولی چون میبینی از مردان بنیعبد مناف است، اینچنین گستاخی میکنی. همین ابوسفیان، در بیعت مردم با ابوبکر، فریاد زد: ای آل عبدمناف، ابوبکر را با شما [خلافت شما] چهکار؟ و میگفت: مارا با ابوفصیل (پدر بچه شتر) چه کار؟ بنا بر این، عامل اصلی که ابوسفیان را بر آن داشت تا به بیعت و یاری علیبن ابیطالب علیهالسلام بیاید، رسیدن نسبت قبیلگی هردو به "بنیعبدمناف" و نسبت عموزادگی بین او و امیرالمؤمنین بود نه تکلیف الهی. و امیرالمؤمنین کسی نبود، که به خاطر تعصّب قبیلگی و یا رابطة فامیلی صِرف، اقدام به لشکرکشی کند. و از طرفی هم خوب میدانست که این همکاری ابوسفیان با او، دوامی نخواهد یافت، و ابوسفیان بیوفایی خواهد کرد. و شاید هم در همان لشکرکشی، پس از پیروزی بر ابوبکر، امیرالمؤمنین علیهالسلام و خاندان او را میکشت، و خود بر اریکة قدرت مینشست. به همین جهت امیرالمؤمنین به او فرمود: «نیّت تو نیّت خدایی نیست». و وقتی نیّت خدایی نباشد، نیّت شیطانی است. گواه این بیوفایی، این است که وقتی عمر، از ترس قیام ابوسفیان، به نزد ابوبکر رفت و به او گفت: «این مردک، آمد و از شرّش در امان نتوان بود. پیامبر هم همیشه به همین منظور، دل او را به دست میآورد. اکنون آنچه از صدقه و بیتالمال در دست اوست، به خودش واگذار کن». ابوبکر نیز چنین کرد. و ابلاغ فرماندهی لشکری که به سوی سوریه میرفت نیز به نام پسرش یزیدبن ابیسفیان صادر کرد. ابوسفیان هم به همین مقدار، از ابوبکر راضی شد و با او بیعت کرد و دیگر سراغ علی علیهالسلام هم نرفت! و امیرالمؤمنین میدانست که ابوسفیان با آن سابقة دشمنی با دین پیامبر، و با این تعصّب قبیلگی، و با آن روحیّة جاهطلبی و دنیا طلبی، به او کمک نخواهد کرد، و بر پیمان و بیعت خود استوار نخواهد ماند. و نیز میدانست که اگر ابوسفیان علیه غریبهای چون ابوبکر، پیروز شود، قطعاً بر اساس همان تعصّب قبیلگی، و ضرب المثلی که گذشت، با تمام نیروهایش، با علی علیهالسلام که جز او و لشکریانش یاوری نداشت، نیز خواهد جنگید، و او را شهید خواهد کرد. به این روایت توجّه کنید: «... وقد کان أبو سفیان جاء إلى باب رسول الله صلیالله علیه و آله وعلیٌ و العباسُ متوفّران علی النّظر فی أمره فنادی: بنى هاشم لا تطمعوا الناس فیکم ولا سیما تیم بن مرة أو عدی فما الأمر إلا فیکم و إلیکم ولیس لها إلا أبو حسن علی أبا حسن فاشدد بها کف حازم فإنک بالأمر الذی یرتجی ملی ثم نادى بأعلی صوته: یا بنیهاشم، یا بنی عبدمناف، أرضیتم أن یلی علیکم أبوفصیل الرذل بن الرذل، أما والله لئن شئتم لأملأنها خیلا و رجلا . فناداه أمیرالمؤمنین علیهالسلام : ارجع یا باسفیان، فوالله ما ترید الله بما تقول، و ما زلت تکید الإسلام و أهله، ونحن مشاغیل برسول الله صلیالله علیه و آله ، و علی کل امرئ ما اکتسب و هو ولی ما احتقب...3». «ابوسفیان به نزدیک درب خانة رسولخدا صلیالله علیه و آله آمد، در حالیکه امام علی علیهالسلام و عباس در نهایت کوشش در رعایت امور دفن ایشان بودند، پس فریاد کشید: ای بنیهاشم، مردم در حق شما طمع نورزند، بخصوص طایفه تیم و عدی [یعنی طایفه ابوبکر و عمر] . زیرا امر حکومت جز در شما و برای شما سزاوار نیست و جز ابوالحسن علی علیهالسلام کسی شایستة آن نمیباشد. ای ابوالحسن، آن را با دستهای مردی مصمّم و با قدرت بگیر، چون که تو در امری که امید میرود، مورد اعتماد و اطمینان هستی. سپس گفت: ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدمناف، آیا راضی شدید که پست فرزند پست، پدر بچّهشتر4، بر شما حکومت یابد، بخدا قسم اگر بخواهید مدینه را از سوار و پیاده پر خواهم کرد. امیرالمؤمنین علیهالسلام در پاسخش فرمود: ای ابوسفیان بازگرد، بهخدا سوگند تو از این سخن، قصد خداخواهی نداری، تو هماره بر اسلام و اهل آن خدعه میکردهای. و ما هم دستاندرکار رسولخدا صلیالله علیه و آله هستیم، و هر کسی بدانچه عمل میکند بازخواست میشود و خودش صاحب کردار اندوختة خویش است...». وقتی امیرالمؤمنین میفرماید: همة مردم جز چهار نفر مرتد شدند، منظور از اسلام و اهل آن، که امیرالمؤمنین بیم خدعة با آنان را دارد، چه کسانی میتواند باشد؟ مگر در آن موقعیّت، جز علی و خاندانش و آن چهار نفر، کسی دیگر را میتوان اهل اسلام نامید که ابوسفیان بر آنان خدعه کند؟ مگر ابوسفیان، نسبت به بیعتکنندگان با ابوبکر خدعه میکرد؟ بنا بر این، خدعهای که امیرالمؤمنین از آن یاد میکند، قطعاً نسبت به امیرالمؤمنین و شیعیان اوست. و وقتی آن حضرت، به آن خدعه، علم دارد، قطعاً علم دارد که در اثر آن خدعه، خود و اهل بیت و شیعیانش کشته خواهند شد. به همین دلیل در نامهاش به معاویه میفرماید: «...کنتُ أنا الّذی أبیتُ. لقُربِ عَهْدِ النّاسِ بالکُفْرِ، مَخافَةَ الْفُرقةِ بَیْنَ أهْلِ الإسلام...». و معنای این سخن این است که: من، از پیشنهاد پدرت ابوسفیان امتناع کردم، چون میدانستم که او خدعه میکند، و اگر به پیشنهاد او عمل کنم، کشته میشوم و شیعیانم بی صاحب شده و بین من و آنان فراق حائل میشود. زیرا پیامبر به من گفته است که اگر تو کشته شوی، خدا بر روی زمین عبادت نخواهد شد. چون مردمی که مرتد شدهاند شیعیان مرا نیز خواهند کشت. و آنان را که کینة من در دل ندارند ولی با ابوبکر بیعت کردهاند را نیز به جهت قریب العهد بودنشان به کفر، مجدّدا به بتپرستی و کفر خواهند کشاند. و اثری از دین محمّد بر جای نخواهد ماند که حتّی در آینده امیدی به رونق آن رود. وقتی این خبر را با نامة امام علیهالسلام به معاویه کنار هم گذاشته و لحاظ میکنیم، آنچه گفته شد، کاملاً آشکار میشود. و اگر به روایاتی که در باب معنی تفرقه و جماعت و سنّت گذشت مراجعه کنید، در خواهید یافت که تفرقه به معنی فراق از حق، و فراق از امام است. و چه تفرقهای از فراق امام و شیعة او مهمتر؟ پینوشت: 1ـ "وقعة صفین، ابن مزاحم المنقری"، ص85: نصر ، عن عمر بن سعد عن أبىورق ، أنّ ابن عمر بن مسلمة الأرحبى أعطاه کتاباً فی إمارةالحجّاج بکتاب من معاویة إلى علی قال :... . 2ـ "انساب الاشراف بلاذری"، ص279. 3ـ "ارشاد شیخ مفید"، ج1، ص190 . 4ـ چون بکر به معنی بچّه شتر است. و فصیل هم به معنی بچّه شتر. به جهت تحقیر ابوبکر، ابوسفیان، این لقب را به کار برد. قسمت هشتم : 8. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه بررسی روایات دستاویز مدعیان وحدت امیر با غاصبان روایت دوم * روایت دوم: «عامر بن واثلة قال : کُنتُ علَی الْبابِ یوْمَ الشّوریٰ، فارْتَفَعَتِ الأصواتُ بینَهُم، فسمِعْتُ علیاً علیهالسلام یقول: أیّهَا النّاس، الله الله فی أنفسِکمْ، إنّها والله الْفتنةُ الْعمیاءُ الصّمّاءُ الْبکْماءُ الْمُقعِدةُ. إلىٰ متىٰ تَعْصَوْنَ الله؟ أما تعلَمونَ أنّه ما مِنْ نفسٍ تُقتَل ظلماً، أو یموتُ جوعاً، و ما مِنْ ظُلمٍ یکون بعدَ الْیَوْم، أو جورٍ أو فسادٍ فِى الأرض إلاّ و وِزْرُ ذلک علیٰ مَنْ رَدّ الحقَّ عَنْ أهلِهِ؟ و أَناَ واللهِ أهلُه. واللهِ مَا الدّنیا اُریدُ. و لَقَد علمتُ أنّکم لنْتفعَلُوا، ولَنْتَستقیموا، و لنتجمَعُوا علَىَّ. لکنّی أَحتَجُّ عَلَیکم، وأُقیمُ المعذَرةَ إلَى اللهِ عزّوجلّ بینی وبینَکُمْ. بایَعَ النّاسُ أبابکرٍ، و أنَا واللهِ أحقّ و أوْلى بها مِنْه، لکنّی خِفْتُ رجوعَ النّاسِ علیٰ أعقابهِمْ لما رأیْتُ مِنْ طَمَعِ المنافقینَ فىِ الْکُفرِ، ثمّ جَعَلها أبوبکرٍ مِنْ بعدِهِ لِعُمَرَ. فَخِفْتُ آخراً ما خِفْتُهُ أوّلاً...1». «عامر بن واثله گفت: در روز شوری من کنار درب بودم که صدای گفتگوی مردم بلند شد، پس شنیدم که علی علیهالسلام میفرمود: ای مردم، شما را به خدا، مواظب خودتان باشید [و خود را به هلاکت نیاندازید] به خدا قسم، این همان فتنة کور وکر و گنگ و زمینگیرکننده است. تا کی خداوند را نافرمانی میکنید؟ آیا نمیدانید که هیچ نفسی به ستم کشته نمیشود، یا از گرسنگی نمیمیرد، و هیچ ستم و فسادی در زمین پس از این صورت نمیگیرد مگر اینکه بار سنگین گناه آن بر دوش کسی است که حقّ [حکومت] را از اهلش دور کند. و بخدا سوگند من اهل این حقّم. و بهخدا سوگند، بهخاطر دنیا خواستارش نیستم. و خوب میدانم که شما آن را به من نمیسپارید، و به راه راست نمیروید، و بر من اتفاق نظر نخواهید داشت. امّا من حجّت را بر شما تمام میکنم، و نزد خدای عزّ و جل، عذر بین خود و شما را اقامه خواهم نمود. مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که بخدا سوگند من نسبت به آن، سزاوارتر و شایستهتر از او بودم، ولی وقتی تصمیم منافقین را برای کافر ساختن مردم دیدم، ترسیدم مردم به گذشتة خویش برگردند. سپس ابوبکر حکومت را برای عمر قرار داد، در مورد او نیز از همان چیزی ترسیدم که در مورد اولی بیم داشتم...». این خبر، با این لفظ نیز نقل شده است: «عامر بن واثله قال: کنت علی الباب یوم الشوری فارتفعت الاصوات بینهم، فسمعت علیاً علیهالسلام یقول: بایع الناس أبابکر وأنا والله أولى بالأمر واحق به، فسمعت واطعت مخافة ان یرجع الناس کفاراً، یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف، ثم بایع أبوبکر لعمر و أنا والله اولى بالأمر منه، فسمعت واطعت مخافة ان یرجع الناس کفاراً، ثم أنتم تریدون أن تبایعوا عثمان إذا لاأسمع ولا اطیع...2». «عامر بن واثله گفت: روز تشکیل شورا کنار در بودم که صدای گفتگوی مردم بلند شد. شنیدم که علی علیهالسلام میفرمود: مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالیکه بخدا سوگند من سزاوارتر و شایستهتر به امر حکومت بودم. ولی از ترس آنکه مردم به کفر برگردند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند، شنیدم و پیروی کردم. سپس ابوبکر بیعت را در عمر قرار داد و بخدا سوگند من به این امر، سزاوارتر از او بودم. ولی باز هم از ترس آنکه مردم به کفر برگردند، شنیدم و پیروی کردم. حال شما میخواهید با عثمان بیعت کنید، دیگر من قبول نخواهم کرد و از شما پیروی نمیکنم...».
بررسی روایت: شاید با توجّه به روایات و مباحثی که پیش از این گذشت، به بررسی این روایت، نیازی نباشد. ولی دقّت نظر در چند نکته، خالی از فایده نیست: الف: امام علیهالسلام در این فرمایش، میفرماید: «هیچکس به ظلم کشته نمیشود، و یا از گرسنگی نمیمیرد، و هیچ ظلم و جور و فسادی از امروز به بعد، در زمین رخ نمیدهد، مگر آنکه گناه آن بر عهدة کسانی است که حق را از اهل آن برگرداندند. و بهخدا قسم من اهل آن حقّم». صراحت کلام امام علیهالسلام جایی برای توضیح باقی نگذاشته است. ولی جا دارد بپرسیم: ظلمهایی که از آن روز تا قیامت بر امّت وارد شده و میشود، و خونهایی که از آن روز تا قیامت ریخته میشود، و فسادهایی که از آن روز تا قیامت، به ظهور میرسد، وبال آن بر گردن کیست؟ ب: منظور امام، از منافقانی که در صدد برگرداندن مردم به کفر بودند، کدامین منافق است؟ یکی از ترفندهایی که حکومت ابوبکر و طرفدارانش به کار بردند، تراشیدن مرتد و منافق، و ساختن جنگهایی به نام جنگهای ارتداد بود. آنان، که در اکثر اوقات، با فرماندهی خالدبن ولید اقدام میکردند، همانگونه که امیرالمؤمنین علیهالسلام را محارب خوانده و به این جرم میخواستند او را به قتل برسانند، کسانی را که از اطراف و اکناف، با ابوبکر بیعت نکرده و یا از دادن زکات به حکومت ابوبکر، سر باز میزدند را مرتدّ و اهل ردّه خوانده، و با این انگ، آنان را وادار به پرداخت زکات میکردند، و یا بیهیچ اتمام حجّتی، با ایشان میجنگیدند و مردانشان را از دم تیغ میگذراندند و زنان و کودکانشان را به اسیری میگرفتند. یکی از قربانیان این جنایات، مالکبن نویره و قبیلة او بودند. مالک در مزرعة خود به کار کشاورزی مشغول بود. ولی چون خود و قبیلهاش به ابوبکر زکات نمیپرداختند، ابوبکر، سپاهی را به فرماندهی خالدبن ولید به سوی او و قبیلهاش گسیل داشت. نیروهای خالد، مالک را محاصره کردند و به همراه همسر مالک، و افراد قبیلة او به نزد خالد آوردند. خالد دستور داد تا تمام افراد قبیلهاش را به جرم ارتداد، گردن زدند. نوبت مالک رسید. چشم ناپاک خالد به همسر مالک افتاد دلباختة او شد. و به هر قیمتی عزم را بر قتل مالکبن نویره جزم کرد تا به همسرش دست یابد. حتّی رضایت مالک به پرداخت زکات و سایر احتجاجاتی که بر مسلمانی خود نمود، در دل خالد کارگر نیفتاد. مالک را کشت و سرش را مانند سرهای دیگر افراد قبیلهاش زیر دیگ غذا افروخت، و همسرش را تصاحب کرده و همان شب و در همان جا با او همبستر شد و...! همچنین جریان کشتار عظیم از قبیلة کنده در حضرموت که بر سر یک شتر زکات اتّفاق افتاد و تعداد زیادی از افراد قبیلة مسلمان کنده به جرم ارتداد، به قتل رسیدند. در حالی که زیادبن لبید که فرمانده لشکر ابوبکر بود، میدانست که قبیلة کنده مسلمان و نمازگزارند! وقتی قبایل مختلف آن سامان، به قبیله کنده پیوستند، و آن قبیله قدرت گرفت، ابوبکر، در نامهای که برای اشعثبن قیس از بزرگان قبیلة کنده نوشت، گفت: «اگر انگیزة شما در برگشت از اسلام و امتناع نمودن از زکات، بدرفتاری نمایندة من، زیادبن لبید است، اینک من او را عزل میکنم. شما نیز از کردة خود برگردید و هرچه زودتر توبه کنید». وقتی نامه به دست اشعث رسید و آن را خواند، به نامهرسان گفت: «رئیس تو ابوبکر، به علّت مخالفت ما با وی، ما را به کفر و ارتداد متّهم میسازد. ولی نمایندة خویش را که عشیره و عموزادگان مسلمان مرا کشته است، کافر نمیداند». نامهرسان گفت: «آری اشعث، کفر تو ثابت است، زیرا تو با جماعت مسلمانان، مخالفت ورزیدهای». و به هر حال، کار به آنجا رسید که جنگ مغلوبه شد، و با یک خدعه، گروه زیادی از مسلمانان آن سامان با انگ ارتداد، کشته شدند! در نامة ابوبکر تصریح شده و کاملاً آشکار است که شخص ابوبکر، افرادی راکه از پرداختن زکات، امتناع میکردند مرتد میدانسته، و برای قلع و قمع آنان، نیرو گسیل میداشته، و کشتاری که به نام جنگهای ردّه راه انداخته بوده، به همین انگیزه بوده است. و... . سیفبن عمر تمیمی، زندیقی که مأموریّت داشت، تا برای پیامبر، صحابه تراشیده، و در مقابل حکومت ابوبکر، مرتدّانی بتراشد، و در راستای ثبت افتخارات حکومتهای غاصب، برای ابوبکر و پس از او، جنگهایی به نام جنگهای ردّه درست کند، میگوید: وقتی پیامبر از دنیا رفت، تمام مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند، جز قبیلة قریش و ثقیف که بر اسلام خود باقی ماندند! او با این ادّعای دروغینش، کشتار مسلمانانی که تنها از پرداخت زکاتشان به ابوبکر خودداری میکردند را با انگ ارتداد، توجیه کرد. و با تراشیدن جنگهای فراوان به نام جنگهای ارتداد، بر جنایات لشکر ابوبکر که برای گرفتن زکات، خون صدها و شاید هزاران مسلمان را بر زمین ریختند، سرپوشی گذاشت که چهرة تاریخ اسلام را سیاه، و چهرة لشکر مغول را سپید کرد. آری، دو کتاب مملوّ از دروغِ سیفبن عمر تمیمی، به نام «الفتوح و الرّدّة» و «الجمل و مسیر عائشه و علی»، و همة روایات او جزء اسانید معتبر اصحاب سقیفه، از قبیل: طبری، ابن اثیر، ابن کثیر، ابن خلدون، ابن عبدالبر، ابن عساکر، ذهبی و امثال آنهاست! با اینکه حدّ اقل دوازده تن از علمای رجال خودشان، که عبارتند از: یحیی بن معین، نسائی صاحب صحیح، ابوداوود، ابن ابی حاتم، ابن سکّین، ابن حبان، دارقطنی، حاکم، فیروزآبادی صاحب قاموس، ابن حجر، سیوطی، و صفیّ الدّین، از زندیق بودن، دروغگو بودن، ضعیف بودن، جعّال و وضّاع بودن، و متروک الحدیث بودن سیف، سخن میگویند3 ! تاریخ گواهی میدهد که پس از اسلام، فقط چند نفر، آن هم در زمان پیامبر خدا مرتد شدند نه در زمان ابوبکر. از جملة آنان، عبداللهبن سعد بن ابیسرح بود که پیامبر دستور قتلش را صادر فرمود. ولی چون برادر رضاعی عثمان بود، او را در خانة خودش پنهان کرد، و از پیامبر برایش امان گرفت. و دیگری عبداللهبن جحش بود که به مسیحیّت برگشت و در همان حالت مرد. و دیگری عبدالله بن خطل بود. او در حالی که پردة کعبه را برای امنیت خود به دست گرفته بود، کشته شد. و شاید ارتداد پس از اسلام، در همین سه نفر خلاصه شود. تنها جایی که لشکر ابوبکر با غیرمسلمانان جنگید جنگ لشکریانش به ریاست ثابتبن قیس، و به فرماندهی کلّ خالدبن ولید، با افرادی بود که در مکانی به نام «بزاخه» فرود آمده بودند تا با مسلمانان بجنگند. لشکر ابوبکر با آنان جنگید و چند نفر از آنان را کشت و بقیة ایشان هم فرار کردند. که این مورد هم ربطی به ارتداد ندارد. چون اینان از همان اوّل، مسلمان نبودند. جز این مورد، تمام جنگهایی که از ابوبکر سر زد، صرفاً کشتار مسلمانانی بود که به خاطر امتناع از بیعت، و یا نپرداختن زکات از دم تیغ گذشتند و کودکان و زنانشان به اسارت رفتند! اصرار بر نقل روایات سیفبن عمر، توسّط تاریخنگاران سقیفهگرا، و ترک و یا کماهمیّت نمودن سایر روایات، صرفا برای این است که: اوّلا بر کشتارهایی که ابوبکرنسبت به مسلمانان مرتکب شده، سرپوش گذاشته شود. و ثانیاً مسیر فرمایش امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را که میفرماید: «انّ النّاس کلّهم، ارتدّوا بعد رسول الله غیر اربعة ـ پس از پیامبر همة مردم مرتد شدند جز چهار نفر» و منظورش، بیعت کنندگان با ابوبکر است، را به گونهای گم کنند. و نیز آنجا که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: منافقین در این طمع بودند که مردم را به کفر برگردانند و من از کفر مردم خوف داشتم، لذا بیعت کردم و شمشیر نکشیدم، با شایع نمودن ارتداد مردم و جنگهای ردّه، میخواستند به این هدف دست یابند که بگویند: منظور علی علیهالسلام از مرتدّان، همان مرتدّانی است که ابوبکر با آنان جنگید و منظورش از منافقان، نیز همان منافقان است که خوف آن میرفت بر مسلمانانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند چیره شوند و آنان را به کفر بکشانند! و بیعت امیرالمؤمنین برای این بود، که حکومت مرکزی همچنان مقتدر بماند و تضعیف نشود، تا این مرتدّان و منافقان، بر مردم چیره نشوند و آنان را به کفر نکشانند! در حالیکه در زمان ابوبکر جز کسانی که با ابوبکر بیعت کرده و بیعت خود با امیرمؤمنان علی علیهالسلام را شکستند، منافق و مرتدّی وجود نداشت. و این مسأله، از استثناء چهار نفر که در کلام امام مذکور است، کاملاً واضح است. و آن چهار نفر هم نام آنان در روایت ذکر شده است. و آنان عبارتند از: سلمان، و ابوذر و مقداد و عمّار. در نتیجه، منظور امام علیهالسلام از مرتد و منافق، کسی جز حاکمان غاصب و اعوان و انصارشان نبود. همانان که به طمع حکومت، و منحرف نمودن و از بین بردن دین خدا، میخواستند علی علیهالسلام را با انگ محارب بکشند! و عمر برای گرفتن مجوّز قتل آن حضرت از ابوبکر، به این مسأله تصریح کرد! و متأسّفانه، نویسندگان ساده دل، بیآنکه در روایات و تاریخ، تأمّل و دقّتی کنند، و بر معارف دینی اندک آشنایی یابند، از پیش خود هرآنچه خواستهاند، بافتهاند! ج: با استناد به همین روایت، گفتهاند بیعت امیرالمؤمنین علیهالسلام با ابوبکر برای آن بود که نوعی وحدت بین آن حضرت و حکومت ابوبکر ایجاد شده و از کفر مسلمانان جلوگیری شود. باید ببینیم آیا بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر، در کفر و اسلام بیعتکنندگان با ابوبکر، تأثیرگذار بود یا خیر؟ و اگر امیرالمؤمنین علیهالسلام نه بیعت میکرد و نه شمشیر میکشید، و جانش هم محفوظ میماند آیا باز هم خوف برگشت مردم به کفر وجود داشت یا خیر؟ برای پاسخ به این پرسش، به دو مقدّمه توجّه کنید: مقدّمة اوّل: در بیعت با ابوبکر، که امام علیهالسلام فرمود: «پس از پیامبر همة مردم مرتد شدند جز چهار نفر» مرتدّان، به دو گروه عمده تقسیم میشدند: * گروه اوّل کسانی بودند که با امیرالمؤمنین علیهالسلام دشمنی و کینه داشتند، و با علم و آگاهی و از سر دشمنی، بیعتشان با علی علیهالسلام را شکستند و با ابوبکر بیعت کردند. * گروه دوم کسانی بودند که با آن حضرت کینه و دشمنی نداشتند. این گروه نیز به چند دسته تقسیم میشدند: دستة اول کسانی که به طمع ریاست و مال، بیعت خود را با علی علیهالسلام شکستند و به سوی ابوبکر شتافتند و با او بیعت کردند. که در این گروه نیز برخی به کلّی دل از علی علیهالسلام بریدند و برخی هم دلشان با آن حضرت بود ولی نمیتوانستند دست از ریاست و مکنت بردارند. دستة دوم کسانی بودند که به تبعیّت از سایر مردم مانند رؤسای قبیلهشان، در کمال ناآگاهی با ابوبکر بیعت کردند. دستة سوم کسانی بودند که دوست و شیعة علی علیهالسلام بودند. ولی جوّ حاکم بر سقیفه، آنان را به خوف انداخت و چنین تشخیص دادند که باید با ابوبکر بیعت کنند. در حالیکه دلشان با علی علیهالسلام بود. دستة چهارم کسانی بودند که بیعت خود را با امیرالمؤمنین علیهالسلام شکستند ولی با ابوبکر هم بیعت نکردند. غیر از این دو گروه عمده و زیرمجموعههایشان، باقیماندة مردم کسانی بودند که بر بیعت خود با امیرالمؤمنین بودند، و به هیچ قیمتی حاضر نبودند با ابوبکر بیعت کنند. ولی با زور و ارعاب و تهدید به قتل، ناچار شدند، طبق سفارش پیامبر اکرم علیهالسلام و صلاحدید امیرالمؤمنین علیهالسلام برای حفظ جانشان، تن به بیعت بدهند. و آنان، بنی هاشم و چند نفر از شیعیان و دوستان خاصّ امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند. از این دو گروه عمده، کسانی که با هر انگیزهای به اختیار خود، بیعتشان با علی علیهالسلام را شکستند و نه به زور و اجبار و تهدید به قتل، در کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام مرتدند. خواه با ابوبکر بیعت کرده باشند یا بیعت نکرده باشند. اگرچه برخی از این افراد، با علی علیهالسلام دشمنی نداشتند، ولی رویگرداندن و ارتدادشان از امیرالمؤمنین علیهالسلام که رکن دین و اساس دین و عمود دین است، ارتداد از دین است. به هر انگیزهای که باشد، تفاوت نمیکند. ولی هر یک از این گروهها نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام حساب خاص خودشان را دارند. گروه اوّل یعنی آنان که از روی علم و عمد و از سر دشمنی و کینه، بیعتشان با علی علیهالسلام را شکستند و با ابوبکر بیعت کردند، حسابشان با گروه دوم جداست. و دستههای مختلف در گروه دوّم هرکدامشان، حساب خاصّی نزد امیرالمؤمنین دارند. قطعاً اگر آن حضرت با ابوبکر میجنگید، کسانی با او میجنگیدند که دشمنی و کینة او را بهدل داشتند، و با علم و عمد، بیعتشان را شکستهبودند. و آن حضرت نیز کسانی را میکشت که علیه او شمشیر کشیدهاند و کینه و دشمنی درونی خود را به ظهور رساندهاند. نه همة بیعت کنندگان مرتد را. زیرا گروه زیادی از همان بیعت کنندگان، بعدها به سوی علی علیهالسلام برگشتند و جزء لشکریان او شدند. آنان کسانی بودند که حتّی با وجود بیعت با ابوبکر نیز، مورد توجّه امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند و از صفحة الطاف الهیّة او محو نمیشدند. زیرا آن علی که در بحبوحة جنگهای پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله کافر را نمیکشد، چون در چند نسل پس از او، مسلمانی به وجود خواهد آمد، قطعاً، گروههای مختلف بیعت کنندگان با ابوبکر را نیز یکسان نمیشمارد. چون هم خود آنان و هم فرزندان آنان در برههای از زمان، از ارتداد برخواهند گشت و جزء لشکریان اسلام خواهند شد. و در حال ارتداد نیز، بغض و کینة علی علیهالسلام را در دل نداشتند. مقدّمة دوم: از نظر امام علیهالسلام مردم خواه به سوی ابوبکر میرفتند یا با دیگری بیعت میکردند، به محض شکستن بیعت خود با علی علیهالسلام مرتد شدند، و با رفتن به سوی ابوبکر، به دنیای جاهلیّت پا نهاده و به قهقرا برگشتند. در مدّت حکومت زمامداران غاصب، آنچه به نام دین و موازین دینی نزد مردم بود، در واقع دین نبود. بلکه پوستینی وارونه بود که آن را به نام دین یدک میکشیدند. و بجز تعداد اندکی که از علی علیهالسلام میآموختند، سایر مردم، از دین، فقط اسمی را با خود حمل میکردند. امیرالمؤمنین در این باره چنین میفرماید: «والیان پیش از من، [ابوبکر و عمر و عثمان] کارهایی انجام دادند که بر خلاف کارهای پیامبر خدا بود، و مخالفتشان با پیامبر در آن کارها، عمدی بود. و عهد پیامبر را شکستند، و سنّت او را تغییر دادند. اگر من بخواهم مردم را به ترک بدعتها و سنّتهای خلاف پیامبر وادار کنم، و سنّت پیامبر را به جای خود و به زمانی که در عهد پیامبر بود، برگردانم، لشکر خودم از من گریزان خواهند شد، به گونهای که یا خودم تنها باقی میمانم یا با اندکی از شیعیانم که فضل و امامت مرا از کتاب خدا و سنّت پیامبر دریافتهاند...4». سپس امام مثالهای زیادی از مخالفتهای آن سه زمامدار و اعوان و انصارشان، با سنّت پیامبر میزند. و میفرماید اگر اینها را به زمان پیامبر برگردانم، از من گریزان میشوند و... . ولی همین پوستین وارونه و همین منکرات و مخالفتهای با سنّت پیامبر را مردم به نام دین میشناختند، و کسی نمیتوانست حق را به آنان گوشزد کند! و در زمان بیعت ابوبکر، امام علیهالسلام به این فجایعی که اتّفاق خواهد افتاد آگاه بود و بارها به مردم هشدار داده بود. پس از این دو مقدّمه، باید بگوییم: بیعت امیرالمؤمنین علیهالسلام با ابوبکر، از این نظر، چیزی را عوض نکرد. زیرا با وجودی که آن حضرت با ابوبکر بیعت کرده بود، ولی ارتداد، همان ارتداد بود. و تغییر سنّت پیامبر در زمان هر سه زمامدار، با قدرت و شدّت هرچه تمامتر ادامه داشت. پیدایش بدعت در دین، غوغا میکرد. و دینی که در بین مردم بود، دین اسلام نبود. بلکه معجونی بود از سنّتهای ابوبکر و عمر و عثمان. و مردمی که با ابوبکر بیعت کردند، ارتباط خود با علی علیهالسلام را قطع کرده، و به ابوبکر روی آورده بودند و بجز چند نفر، افراد دیگر، ارتباطی با علی نداشتند که بیعتش در آنان تأثیر گذار باشد یا نباشد. پس بیعت علی چه سودی در اسلام آن جماعت داشت، و چه نقشی در جلوگیری از کفر آنان ایفا میکرد؟ همان کسانی که پس از بیعت، به او مراجعه میکردند و از او کسب تکلیف مینمودند و مشکلات خود را از او پرسیده، و به وسیلة او حل میکردند، اگر بیعت نمیکرد نیز چارهای جز مراجعه به او نداشتند. بنا بر این، بیعت او، بما هو بیعت، در کفر و اسلام فعلی بیعتکنندگان با ابوبکر، هیچ اثری نداشت. و کفری که آن حضرت از آن بیم داشت قطعاً کفر آن مردم در زمان بیعت با ابوبکر نبود. زیرا آن کفر، با وجود بیعت او نیز اتّفاق افتاده بود. آنچه علی علیهالسلام از آن بیم داشت، کفری بود که با کشتهشدن خود و تمام اهل بیت و خواصّ شیعهاش بر زمین سایه میافکند و طبق هشدار پیامبر و علم امام علیهالسلام ، در صورت کشته شدن علی علیهالسلام و خاندان او، احدی خداوند را بر روی زمین عبادت نمیکرد. و این فرمایش پیامبر، به این دلیل است که عبادتهای آن مردم، علاوه بر آنکه ربطی به اسلام و سنّت پیامبر نداشت، بدون امام، در درگاه خداوند پذیرفته نبود. زیرا طبق روایاتی که گذشت، اگر کسی به اندازة عمر نوح در دنیا زندگی کرده و در تمام عمرش بین رکن و مقام، شبها به عبادت بأیستد و روزها را روزه بدارد، چنانچه ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام را نداشته باشد، عبادتش پذیرفته نیست. و اگر در این حالت بمیرد به مرگ جاهلیت، و یا در حالت کفر مرده است. و اگر در همین حالتی که عبادت از آن مردم پذیرفته نیست، امیرالمؤمنین و خاندان او کشته شوند، حق همان است که پیامبر فرمود، که تا قیامت خداوند بر روی زمین عبادت نخواهد شد. یا در نهایت، خیلی که خوشبین باشیم، میتوانیم بگوییم: کفری که در کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم به آن مبتلا میشدند، کفری بود که با شمشیر کشیدن بر امیر و کشتن او حادث میشد. و این کفر هرگز قابل برگشت به اسلام نبود. زیرا همان کسانی که با ابوبکر بیعت کردند و سپس زیر یوغ عمر و عثمان رفتند، همانها بعدا به سوی علی علیهالسلام برگشتند. آنان کسانی بودند که در جنگ جمل و صفّین و نهروان همراه علی بودند. آنان همان مسلمانانی بودند که به اشتباه خویش در بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان و ارتداد به سوی جاهلیّت اوّل، پی برده بودند، و به دامن اسلام برگشته بودند در حالیکه از اسلام هیچ نمیدانستند و وقتی امیرالمؤمنین سنّت پیامبر را به آنان گوشزد میکرد، فریاد میزدند: وا سنّة عمرا، واعمراه، واعمراه! و اگر علی علیهالسلام در جریان سقیفه، شهید میشد، آیا آنان به دامن اسلام برمیگشتند، یا با نبودن امام، و با تلاشهایی که منافقان برای کفر ایشان داشتند، راهی برای بازگشت به اسلام نداشتند؟ امام محمّد باقر علیهالسلام میفرماید: «إن النّاس لمّا صنعوا ما صنعوا، إذ بایعوا أبابکر، لمیمنع أمیرُالمؤمنین علیهالسلام من أن یدعوَ إلى نفسه إلاّ نظراً للنّاس و تخوّفاً علیهم أن یّرتدوا عن الاسلام، فیعبدوا الاوثان و لایشهدوا أن لاإله إلاالله و أن محمداً رسولالله صلیالله علیه و آله و کان الاحبّ إلیه أن یُقرّهم علی ما صنعوا من أن یرتدّوا عن جمیع الاسلام. و إنّما هلک الّذین رکبوا ما رکبوا. فأمّا من لم یصنع ذلک و دخل فیما دخل فیه النّاس علی غیر علم و لاعداوة لامیرالمؤمنین علیهالسلام فإن ذلک لا یکفره و لایخرجه من الاسلام و لذلک کتم علی علیهالسلام أمره و بایع مکرها حیث لمیجد أعوانا5». «هنگامی که مردم آنگونه عمل کردند و با ابوبکر بیعت نمودند، امیرالمؤمنین از دعوت به سوی خود جلوگیری نکرد مگر به خاطر رعایت حال مردم و ترس از اینکه از اسلام برگردند و به پرستش بتها روی آورند، و شهادت به توحید و رسالت پیامبر علیهالسلام را رها کنند. در نزد حضرت رها ساختن آنان بر آنچه انجام داده بودند، بهتر از آن بود که از همة اسلام برگردند. زیرا [مردم در آن زمان دو گروه بودند، گروهی که آگاهانه بیعت را شکسته بودند و به امام علیهالسلام ستم کردند و بر حقوق اهلبیت پیامبر، مسلّط شدند] آنان که بر حقوق اهل بیت علیهمالسلام سلطه یافتند، هلاک شدند. ولی مردمی که [آگاهانه ستم نکردند و بیعت را نشکستند و] اینگونه عمل نکردند و همراه دیگر مردم بدون علم و آگاهی، با ابوبکر بیعت کردند و نه از روی دشمنی با امیرالمؤمنین علیهالسلام ، پس این بیعتشان با ابوبکر باعث کفر آنان و خروجشان از اسلام نبود. و بخاطر این [افراد ناآگاه] بود که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام امر ولایت خود را مسکوت گذاشت، و هنگامی که یاوری نیافت، از سر ناچاری [با ابوبکر] بیعت نمود». بر اساس این روایت، آنچه امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن بیم دارد، کفر این افراد ناآگاه است، که به یکباره، به بتپرستی خواهند گرایید. و اگر علی علیهالسلام بیعت نمیکرد و کشته میشد، و چند شیعة خاصّ او نیز کشته میشدند، و اهل بیت او از بین میرفتند، هدف منافقین از حذف کامل اسلام محمّدی، و سایه افکندن کفر بر زمین، که تنها با حذف عترت پیامبر علیهمالسلام امکانپذیر بود، تحقّق مییافت! بنا بر این، آنچه که در کفر و اسلام مردم تأثیرگذار بود، بیعت و عدم بیعت صِرف علی علیهالسلام نبود، بلکه مرگ و زندگی علی علیهالسلام بود که میتوانست تکلیف خلق را تا روز قیامت روشن کند. اگر کشته میشد، تا روز قیامت مؤمنی روی زمین یافت نمیشد. [که اگر حجّت خدا در زمین نباشد، زمین اهلش را فرو میبرد. و این یک اصل قطعی و مسلّم است که در روایات ما فراوان به آن تصریح شده است]. و اگر زنده میماند، خانوادة خود، و شیعیان خاصّش را، و همان مردمی که از سر ناآگاهی، با ابوبکر بیعت کرده و سپس به دامن علی برگشتند و به اشتباه خویش پی بردند را، امامت میکرد. و اهل زمین را از خسف نجات میداد. و چون زنده ماندنش در گرو بیعتش با ابوبکر بود، به زور و اجبار بیعت کرد، در حالیکه به فرمایش خودش، میدید میراثش را به تاراج میبرند. و میدید که با سنّتهای پیامبر آشکارا و عمداً مخالفت میشود، و میدید که بدعتها آشکارا و عمداً در دین وارد میشود، و دین محمّد، به پوستینی وارونه تبدیل میگردد. ولی چشم را بر خار بست، و آب دهان را بر استخوان گلوگیر فرو برد، و بیست پنج سال تحمّل کرد، تا عمود دین که وجود مقدّس اوست، بر زمین باقی بماند. و کفر و زندقه، تا ابد بر زمین سایه نیفکند! و پس از بیست و پنج سال، حکومتی به دستش سپرده شد که مردمش به جای سنّت پیامبر، از سنّت ابوبکر و عمر و عثمان، و بدعتهای آنان و مخالفتهای آنان با سنّت پیامبر پیروی میکردند! و مخالفت امام علیهالسلام با آن سنّتهای باطل، گریز مردم از آن حضرت را به دنبال داشت! و این، یکی از کوچکترین تصویرها از مظلومیّت علی علیهالسلام است! بعلاوة اینکه: در روایات پیش خواندیم که امام علیهالسلام برای جمع آوری یاور، تلاش فراوان کرد. و فرمود: اگر حتّی چهل نفر یاور میداشتم میجنگیدم. حتّی از این هم کمتر، فرمود: اگر تنها عمویم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند، میجنگیدم! اگر صِرف بیعت امام علیهالسلام در کفر و اسلام بیعتکنندگان با ابوبکر تأثیرگذار بود، امام هرگز به دنبال یاور برای جنگیدن نمیگشت. و هرگز آهنگ جنگ با ابوبکر نمینمود. اینکه آهنگ جنگ داشته، معلوم است که آن قوم به جهت ارتداد، مستحقّ جنگ بودهاند، و بیعت نکردن آن حضرت و جنگیدنش با آنان، در صورت داشتن یاور و رسیدن به پیروزی، نه تنها باعث رونق کفر نبود، که کفر مجسّم را از بین میبرد و پوزة کافران مسلماننما را به خاک میمالید. پس آنچه که در کفر و اسلام، تأثیر گذار است، مرگ و زندگی امام است نه بیعت و عدم بیعت او با ابوبکر. و تأثیر مرگ و زندگی امام علیهالسلام ، هم در شیعیان همان زمان ظهور مییافت، و هم در شیعیانی که پس از حکومت غاصبان، توبه کرده و به سوی آن حضرت بازگشتند. از این باب است که امام علیهالسلام در روایت دوم که گذشت، دلیل بیعت خود با ابوبکر را چنین بیان میکند: « ولی وقتی تصمیم منافقین را برای کافر ساختن مردم دیدم، ترسیدم مردم به گذشتة خویش [کفر و زمان جاهلیّت] برگردند». و همانگونه که گذشت، منافقانی که امام از آنان یاد میکند، همانهایی بودند که به نام اسلام و دین و حکومت اسلامی، سنّتهای پیامبر را تغییر داده و بدعتهای فراوانی در دین وارد کردند! و جز آنان و اطرافیانشان، نه منافقی یافت میشد و نه مرتدّی که مردم را، آن هم مهاجر و انصار را به کفر بکشاند. اگر هم کافری یافت میشد، جرأت و قدرت اینکه در صفوف مهاجر و انصار تلاشی کند و کاری از پیش ببرد، نداشت. و کسانی که زمامداران، با انگ ارتداد، با آنان جنگیدند و ایشان را به خاک و خون کشیدند و گردن زدند و سر آنان را زیر دیگ غذا آتش زدند، و خانههایشان را ویران کرده و سوزاندند و اموالشان را به تاراج بردند و زنان و فرزندانشان را به اسیری گرفتند، مسلمانانی بودند که چون هنوز آوای پیامبر در تمام مدّت عمرش، و مخصوصاً در غدیر خم در گوششان طنینانداز بود، حکومت ابوبکر را به رسمیّت نمیشناختند، و زکات مالشان را به ابوبکر نمیپرداختند! نتیجه اینکه: امیرالمؤمنین علیهالسلام به خاطر ابوبکر و حکومتش و دوستان و لشکریانش، هرگز، هیچ ملاحظهای نکرد. پینوشت: 1ـ "شرح الأخبار مغربی"، ج2، ص185، ح 529: عن الاعمش، عن عامربن واثلة، قال... . 2ـ "مناقب خوارزمی"، ص313: وأخبرنی الشّیخ الامام شهاب الدّین أفضل الحفّاظ أبوالنّجیب سعدبن عبدالله بن الحسن الهمدانی ـ المعروف بالمروزی فیما کتب إلیّ من همدان ـ ، أخبرنا الحافظ أبوعلی الحسنبن أحمدبن الحسین الحدّاد باصبهان ـ فیما اذن لی فی الرّوایة عنه ـ ، أخبرنا الشّیخ الادیب ابویعلى عبدالرّزاقبن عمربن ابراهیم الطّهرانی ـ سنة ثلاث وسبعین واربعمائة ـ ، أخبرنی الامام الحافظ طراز المحدّثین أبوبکر أحمدبن موسیبن مردویه الاصبهانی، قال الشّیخ الامام شهاب الدّین أبو النّجیب سعدبن عبیدالله الهمدانی: و أخبرنا بهذا الحدیث عالیاً الامام الحافظ سلیمانبن ابراهیم الاصفهانی ـ فی کتابه الیّ من اصبهان سنة ثمان وثمانین و اربعمائة ـ عن ابیبکر أحمدبن موسیبن مردویه، حدّثنا سلیمانبن أحمد، حدّثنى علیّبن سعید الرّازی، حدّثنى محمّدبن حمید، حدّثنى زافربن سلیمانبن الحارثبن محمّد، عن ابیالطّفیل عامربن واثلة قال: ... . 3ـ برای آگاهی کافی از ساختگی بودن جنگهای ردّه، به کتاب «افسانة عبداللهبن سبا» و «صدوپنجاه صحابة ساختگی» تألیف سیّد مرتضی عسکری مراجعه کنید. 4ـ "کافی"، ج8، ص58-59. 5ـ "کافی"، ج8، ص295: حمیدبن زیاد، عن الحسنبن محمّد الکندی، عن غیر واحد، عن أبانبن عثمان، عن الفضیل عن زرارة، عن أبیجعفر علیهالسلام قال :... . قسمت نهم : 9. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه بررسی روایات دستاویز مدعیان وحدت امیر با غاصبان روایت سوم * روایت سوم: «... فَلَمَّا رأیتُ رَاجِعَةً مِن النَّاسِ قَد رَجَعَتْ مِن الاِسلامِ تَدْعُو إِلى محَوِ دِینِ محمّد وَ مِلَّةِ إِبراهِیمَ علیهالسلام خَشِیتُ إنْ أنَا لم أَنصُرِ الاسلامِ وَ أَهلَهُ أَرَى فِیه ثُلْماً و هَدْماً تکُونُ المُصیبةُ عَلیَّ فِیهِ أَعظمَ مِن فَوتِ ولایةِ أُمُورِکُم الَّتی إنمّا هیَ متاعُ أَیّامٍ قلائِلَ، ثمُ تَزُولُ وتَتَقشَّعُ کَما یَزولُ وَ یَتَقَشَّعُ السَّحابُ، فَنَهضْتُ معَ القَوْمِ فیِ تلکَ الأَحداثِ، حَتّى زَهَقَ الباطِلُ وَ کانَتْ کَلِمةُ اللهِ هیَ العُلیا و إنْ رَغََمَ الکَافِرُونَ1». بررسی خبر: این فرمایش، فرازی از نامة امام علیهالسلام است که هدف اصلی این کتاب بوده، و تمامی این پیشگفتار نیز، به نحوی برای رفع شبهه از مفهوم متشابه همین کلام به رشتة تحریر درآمده است. زیرا این قسمت از گفتار امام علیهالسلام دستآویزی برای بسیاری از توجیهات نادرست نویسندگان معاصر در تحلیل عملکرد امام علیهالسلام قرار گرفته است. پیش از هر توضیحی به چند پرسش توجّه کنید: 1ـ با توجّه به آنچه گذشت، پس از رحلت جانگداز رسول مکرّم اسلام صلیالله علیه و آله آن گروه از مسلمانان که مرتد شده و از اسلام برگشتند و مردم را به نابودی دین محمّد فرا میخواندند، چه کسانی بودند؟
نابودی اسلام، خواستة غاصبان: از جمله مواردی که افسانههای ارتدادِ ساختگی، به کمک غاصبان، و اعوان و انصارشان آمده است، در توجیه این فراز از فرمایش امام علیهالسلام است. توجیه کنندگان، چنین وانمود میکنند که: وقتی پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله از دنیا رفت، و بنیان حکومت ابوبکر نهاده شد، تمام مردم، جز قبیلة قریش و ثقیف، مرتد شده و از اسلام برگشتند و کافر شدند. کافران و مرتدّان، علیه مسلمانان به پا خواستند. امیرالمؤمنین که این وضعیّت را دید، نسبت به اسلام و مسلمانانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند، احساس خطر کرد. از این رو، دست از مطالبة حکومت، که متاع چندروزهای بیش نبود، شست، و با ابوبکر بیعت کرد، که مبادا کافران و مرتدّان، بر مسلمانان چیره شوند و اسلام و مسلمانان را از بین ببرند! تا اینکه به هر حال، با همّت ابوبکر، و جنگهایی که با مرتدان و کافران نمود، آنان را از پای درآورد و باطل را از بین برد و کلمة الله را حاکم کرد2 ! «والیان پیش از من، کارهایی انجام دادند که بر خلاف کارهای پیامبر خدا بود، و مخالفتشان با پیامبر در آن کارها، عمدی بود. و عهد پیامبر را شکستند، و سنّت او را تغییر دادند. اگر من بخواهم مردم را به ترک بدعتها و سنّتهای مخالف سنّت پیامبر وادار کنم، و سنّت پیامبر را به جای خود و به زمانی که در عهد پیامبر بود، برگردانم، لشکر خودم از من گریزان خواهند شد، به گونهای که یا خودم تنها باقی میمانم یا با اندکی از شیعیانم که فضل و امامت مرا از کتاب خدا و سنّت پیامبر دریافتهاند...3». * روایت چهارم: «لماّ بلَغَ أمیرَالمؤمنین صلوات الله علیه مسیرُ طلحة والزبیر وعائشة من مکة إلى البصرة، نادی: الصّلاةُ جامعةً. فلمّا اجتمع الناسُ، حمد اللهَ و أثنىٰ علَیْهِ، ثمّ قال: أمّا بعدُ، فإنّ اللهَ تبارکَ وتعالىٰ لماّ قَبضَ نبیَّه صلیالله علیه و آله قلنا: نحنُ أهلُ بیتِهِ و عَصبَتُه و ورثَتُه و أولیاؤُه و أحَقّ خلائقِ اللهِ بِهِ. لاننازَعُ حقَّه و سلطانَه. فبینما نحن علیٰ ذلک إذْ نَفَرَ المنافقونَ فانتزعُوا سلطانَ نبیّنا صلیالله علیه و آله منّا، و ولّوه غیرَنا. فَبَکَتْ لذلِکَ واللهِ العیونُ و القلوبُ منّا جمیعاً، وخشنَتْ واللهِ الصّدورُ. و أَیْمُ اللهِ لوْلا مخافةُ الفرقةِ بینَ المسْلِمینَ و أن یعودوا إلى الْکفر، ویعورَ الدّین، لَکُنّا قدْ غیّرْنا ذلکَ مَا استَطَعْنٰا...4».
1ـ "نهج البلاغة"، نامة62 : "فماراعنی إلاّ انثیال النّاس علیٰ فلان یبایعونه، فأمسکت یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام یدعون إلى محق دین محمّدصلیالله علیه و آله ، فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبة به علیّ أعظم من فوت ولایتکم الّتی إنّما هی متاع أیّام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السّراب، أو کما یتقشّع السّحاب، فنهضت فی تلک الاحداث حتّی زاح الباطل و زهق، و اطمأنّ الدّین وتنهنه". 3ـ کافی، ج8، ص58-59. 4ـ "أمالی شیخ مفید"، ص154: قال: أخبرنی أبوالقاسم جعفربن قولویه رحمه الله عن أبیه، عن سعدبن عبد الله، عن أحمدبن علویة، عن إبراهیمبن محمّد الثّقفی، قال: أخبرنا محمّدبن عمرو الرّازی قال: حدّثنا الحسین بن المبارک قال: حدّثنا الحسنبن سلمة قال :... . همین خبر را "ابن ابیالحدید" در شرح خود بر "نهجالبلاغه"، ج1، ص307 از مدائنی نقل کرده. و چون عبارت "اذ نفر من المنافقون" دلیل بر نفاق غاصبین حکومت بوده است، آنرا اینگونه نقل کرده است: " اذ انبری لنا قومُنا فغصبونا سلطان نبیّنا". قسمت دهم : 10. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه بررسی روایات دستاویز مدعیان وحدت امیر با غاصبان روایت پنجم بررسی خبر: نخست، لازم به یادآوری است که امام علیهالسلام این خطبه را در هنگام بیعتشکنی طلحه و زبیر ایراد کرده، و اشاره فرمودهاند که در ابتدای غصب خلافت نیز، اگر میتوانستند اوضاع را تغییر دهند و با بیعتشکنان و منافقان، مبارزه کنند، این کار را میکردند. امّا در آن زمان، شرائط برای این کار مساعد نبود و موانعی سر راه امام بود. گروهی، از این روایت چنین استفاده کردهاند که، حکومت ابوبکر، به جهت اسلامی بودن، و بیعت کنندگان با ابوبکر، به جهت مسلمان بودن، نیاز به وحدت داخلی داشتند. و ملاحظة وحدت داخلی، باعث شد که امام علیهالسلام از تعرّض به حکومت ابوبکر صرف نظر کرده، از حقّ خود بگذرد، و با او بیعت کند، تا میان مسلمانانی که با ابوبکر بیعت کرده بودند، تفرقه ایجاد نگردد، و مورد هجوم و سوء استفادة کفار قرار نگیرند و به کفر باز نگردند. در این باره سخن فراوان گفتیم و تکرار نمیکنیم. امّا در این فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام چند نکته جلب توجّه میکند: نکتة اول: امام علیهالسلام میفرماید: «منافقان اجتماع کردند و حق ما اهل بیت، و ارث ما، و سلطنتی که پیامبر به ما داده بود را از ما ربودند». این فرمایش امام حاکی از آن است که تمام افرادی که علیه امام برخاستند، و مردم را به نقض بیعت وادار کردند، و به خانة امام هجوم بردند و خانه را آتش زدند و امام را کشانکشان برای بیعت به مسجد بردند، همگی منافقانی بودند که در لباس اسلام، مردم را به کفر کشانده و میکشاندند. و کسانی که به آن جمع پیوستند، نیز به تبعیّت گروهی منافق درآمدند و به کفر و بدعت کشانده شدند. بنا بر این، در هر کلامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام اظهار بیم از منافقان و کافران و مرتدّان دارد، و ما آن را به منافقان و مرتدان و کافرانی تفسیر کردیم که بیعت خود را با آن حضرت شکسته و باعث بیعتشکنی دیگران شده و به ابوبکر روی آوردند، در این فرمایش، به نصّ صریح آن حضرت، منافقان، و مرتدّان و کافران، تعریف شده و به همگان معرّفی شدهاند. و از این جهت، جایی برای تردید نیست. نکتة دوم: بدیهی است که وقتی امام علیهالسلام نام منافق را بر این افراد مینهد، نمیتوان آنان را مسلمان خواند و نام مسلمان را بر آنان نهاد. و وقتی آن حضرت نسبت به چنین منافقانی، با نام مسلمان، خطاب نکرده، پس سکوت و بیعت او هرگز به خاطرحفظ وحدت با چنین منافقانی، نبوده است. و به خاطر حفظ وحدت با این منافقان و اتّحاد بین این منافقان و کافران مسلماننما با آنان همراهی نکرده است. زیرا این افراد، با عنوان رسمیِ منافق، مستحق آن بودند که امیرالمؤمنین با آنان بجنگد. ولی چون یاور نداشت نجنگید. چگونه ممکن است که امام علیهالسلام ملاحظة وحدت بین گروهی منافق و طرفدارانشان کند؟ مخصوصاً وقتی چهار شب به دنبال یاور میگردد تا با آنان بجنگد! بنا بر این، مانعی که امام علیهالسلام را از تعرّض به حکومت ابوبکر در حالت بییاوری باز داشت، تفرقهای بود که با کشته شدنش، بین او و شیعیانش، و در بی صاحب ماندن شیعیانش در حالت نداشتن امام، اتّفاق میافتاد. زیرا بر اساس معنایی که از اتّحاد و تفرقه در روایات گذشت، تجمّع به دور امام، عین اتّحاد است اگرچه تعداد متّحدان اندک باشد. و جدایی از امام، عین تفرقه است اگرچه جداشوندگان فراوان باشند. با این حساب اگر امام کشته شود، چیزی به نام اتّحاد بین این مسلمانان باقی نخواهد ماند، و همان افرادی که امام علیهالسلام آنان را منافق خواند، این مسلمانان را به زور هم که شده، به کفر میکشاندند همانگونه که دنیا پرستان را کشاندند. و از دین محمّد صلیالله علیه و آله منحرفشان مینمودند، همانگونه که خامدلان را منحرف نمودند. و بدعتهایی که در فرمایش امیرالمؤمنین وصفشان گذشت، را به عنوان دین به خورد آنان میدادند، همانگونه که به خورد فریبخوردگان دادند. چنانکه پیامبر اکرم نیز به آن حضرت گوشزد فرمود، که: «اگر تو کشته شوی، مردم به پرستش بتها برمی گردند و دین مندرس شده و خداوند عبادت نخواهد شد». و برگشت این شیعیان، به سوی کفر، زمانی برای امام قابل ملاحظه است که در حال حیات امام، خودشان با علم و آگاهی، و به اختیار خود به سوی کفر نروند بلکه با کشته شدن و نبودن امام و بیصاحب ماندنشان، آنان را به آن سو بکشانند. در این صورت است که امام ملاحظة آنان را میکند. امّا اگر خودشان به سوی کفر و نفاق بروند، همانگونه که گروههایی از بیعت کنندگان با ابوبکر رفتند، این گروه نیز نام مرتد و منافق به خود میگرفتند و مستحق جنگ و جهاد امام علیهالسلام میشدند، نه مستحقّ مراعات. همانگونه که سایر بیعت کنندگان، مستحق جنگ و جهاد آن حضرت شدند. اگر به یاد داشته باشید، بیعت کنندگان با ابوبکر را، به دو گروه عمده تقسیم کردیم. گروه اول کسانی بودند که از روی علم و آگاهی و عمد، از ولایت و حکومت علی علیهالسلام مرتد شدند و به سوی ابوبکر رفتند. و گروه دوم کسانی بودند که چنین نبودند. از این جمله، کسانی بودند که علم و آگاهی کافی نداشتند. مثلا از بلاد اسلامی دور افتاده و یا تازه مسلمان بوده و نسبت به ولایت علی علیهالسلام بیاطّلاع بودند، و یا ولایت علی علیهالسلام را داشتند و در دلشان حکومت ابوبکر را به رسمیّت نمیشناختند. و دینشان را از امیرالمؤمنین میگرفتند ولی از ترس کشته شدن، مجبور به بیعت شدند. بدیهی است که این گروه، منافق و کافر نیستند. این گروه همان مسلمانانی هستند که اگر تعدادشان فقط یک نفر هم بود، امیرالمؤمنین علیهالسلام به خاطر همان یک نفر، ملاحظاتی را میفرمود. منافقانی که امام علیهالسلام در این فرمایش از آنان یاد میکند، جزء مرتدّان دستة اولند که علیه امام علیهالسلام دشمنی و کینه داشتند و کمر به قتل امام و اهل بیت پیامبر و شیعیان خاص امیرالمؤمنین علیهالسلام بستند تا او و شیعیانش را مجبور به بیعت کنند. همانگونه که گذشت، امام محمّد باقر علیهالسلام میفرماید: «إن النّاس لمّا صنعوا ما صنعوا، إذ بایعوا أبابکر، لمیمنع أمیرُالمؤمنین علیهالسلام من أن یدعوَ إلى نفسه إلاّ نظراً للنّاس و تخوّفاً علیهم أن یّرتدوا عن الاسلام، فیعبدوا الاوثان و لایشهدوا أن لاإله إلاالله و أن محمداً رسولالله صلیالله علیه و آله و کان الاحبّ إلیه أن یُقرّهم علی ما صنعوا من أن یرتدّوا عن جمیع الاسلام. و إنّما هلک الّذین رکبوا ما رکبوا. فأمّا من لم یصنع ذلک و دخل فیما دخل فیه النّاس علی غیر علم و لاعداوة لامیرالمؤمنین علیهالسلام فإن ذلک لا یکفره و لایخرجه من الاسلام و لذلک کتم علی علیهالسلام أمره و بایع مکرها حیث لمیجد أعوانا1». «امام باقر علیهالسلام فرمودند: هنگامی که مردم آنگونه عمل کردند و با ابوبکر بیعت نمودند، امیرالمؤمنین از دعوت به سوی خود جلوگیری نکرد مگر به خاطر رعایت حال مردم و ترس از اینکه از اسلام برگردند و به پرستش بتها روی آورند، و شهادت به توحید و رسالت پیامبر علیهالسلام را رها کنند. در نزد حضرت بهتر آن بود که تا آنها را بر آنچه انجام داده بودند، رها سازد تا اینکه از همة اسلام برگردند. زیرا ـ مردم در آن زمان دو گروه بودند، گروهی که آگاهانه بیعت را شکسته بودند و به امام علیهالسلام ستم کردند و بر حقوق اهل بیت پیامبر، مسلّط شدند ـ آنان که بر حقوق اهل بیت علیهمالسلام سلطه یافتند، هلاک شدند. ولی مردمی که ـ آگاهانه ستم نکردند و بیعت را نشکستند و ـ اینگونه عمل نکردند و همراه دیگر مردم بدون آگاهی با ابوبکر بیعت کردند و نه از روی دشمنی با امیرالمؤمنین علیهالسلام ، پس این بیعتشان با ابوبکر باعث کفر آنان و خارج شدن ایشان از اسلام نبود. و بخاطر این ـ افراد ناآگاه ـ بود که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام امر ولایت خود را مسکوت گذاشت، و هنگامی که یاوری نیافت، از ناچاری بیعت سپرد». امام محمّد باقر علیهالسلام در این فرمایش، تصریح میکند که مراعات امیرالمؤمنین علیهالسلام صرفا به خاطر همان گروهی بود که بیعتشان، باعث کفر آنان نبود. یعنی گروه ناآگاهی که امیرالمؤمنین علیهالسلام ترجیح میداد آنان را به حال خود رها کند، و هوای آنان را داشته باشد، و مراعات حالشان کند، تا به طور کلّی از اسلام مرتد نشده و کافر مطلق نگردند، و به بتپرستی روی نیاورند. و ارتداد مطلق آنان زمانی اتّفاق میافتاد که امیرالمؤمنین علیهالسلام با نداشتن یاور میجنگید و کشته میشد. به همین دلیل، وقتی دید یاوری ندارد، نجنگید تا کشته نشود. و نیز، در میان مرتدّان، کسانی بودند که گرچه علم و آگاهی کافی داشتند، ولی بغض و کینة علی علیهالسلام را در دل نداشتند و به انگیزههای دیگری با ابوبکر بیعت کرده بودند. این افراد حکمشان با گروه اوّل که با امام دشمنی داشتند بسیار متفاوت است. زیرا گروههایی از همین افراد بودند که بعدها وقتی موقعیّت مقتضی شد، به دامن امیرالمؤمنین علیهالسلام بازگشتند. بنا بر این، اگر بنا باشد اتّحادی لحاظ شود، گرد آمدن این شیعیان به دور امامشان لحاظ میشود نه گردآمدن منافقان به دور رئیسشان. و آنچه امیرالمؤمنین را به خوف انداخته بود، جدائی این مسلمانان و بیصاحب ماندن آنان در صورت شهادت امام بود. نه چیز دیگر. و این تفرقه، زمانی اتّفاق میافتاد، که امیرالمؤمنین با نداشتن یاور بجنگد و به شهادت برسد. در آن صورت، بین این مسلمانان و امام علیهالسلام جدایی میافتاد. و با جدایی مردم از امام، و نبودن امام، به کفر کشاندن آنان توسّط همان منافقین، خطر بزرگی بود که امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن بیم داشت. امّا اگر یاور داشت و میجنگید، هیچ خوفی از تفرقه نداشت. زیرا پیروز میشد و زنده میماند و بر امامت الهیّة خویش باقی بود تا محور وحدتی الهی باشد. چگونه میتوان سکوت امام علیهالسلام را دلیل بر همراهی و همکاری با حکومت، و ملاحظة کفر و تفرقة بیعت کنندگانی دانست که آن حضرت، آنان را منافق میخواند؟ آنهم در حالیکه خودش خطاب به عمر که متعرّض سلمان فارسی شده بود، میفرماید: «... یابنَ صهّاکِ الحبشیّة، لولا کتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق و عهْدٌ مِنْ رسولِاللهِ تَقَدَّم، لأَرَیْتُکَ ایّنا اضْعَفُ ناصراً و اقلُّ عدَداً. ثمّ التَفَتَ إلىٰ اَصْحابِهِ فَقالَ: انصرِفُوا رَحِمَکُمُ اللهُ، فَوَاللهِ لاٰدَخَلتُ المسجِدَ اِلاّ کَماٰ دَخَلَ اَخَوایَ مُوسیٰ و هارونَ، إذ قالَ لَهُ اَصْحابُهُ: "فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاَتِلا اِنّا هٰیهُنا قاعِدونَ" واللهِ لاٰ دخَلْتُهُ اِلاّ لِزیارةِ رَسولِالله صلیالله علیه و آله أوْ لِقضیّةٍ أَقضیها، فَانّهُ لایجوزُ بحجّةٍ اَقامَهٰا رسولُالله صلیالله علیه و آله اَنْ یُتْرَکَ النّاسُ فی حیرة». «ای پسر صهّاک حبشی، اگر پیش از این، تقدیر الهی رقم نخورده بود، و پیمانی از رسولخدا از من گرفته نشده بود، بهتو نشان میدادم که کدامیک از ما یاورش ناتوانتر و تعداد پشتیبانش کمتر است. سپس به اصحابش رو کرده و فرمود: برگردید، خداوند شما را بیامرزد، بخدا سوگند وارد مسجد نمیشوم جز آنسان که برادرانم موسی و هارون وارد میشدند. آن هنگام که پیروانش به او گفتند "تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا میمانیم". بخدا سوگند، وارد آن نمیشوم جز برای زیارت رسولخدا صلیالله علیه و آله یا برای قضاوتی که انجام دهم. زیرا به دلیل حجّتی که رسولخدا صلیالله علیه و آله اقامه کرده است، سزاوار نیست، مردم در سرگردانی رها شوند». * روایت پنجم: «... قال علیهالسلام [فی الشُورىٰ فی مناشداته]: فَأَیُنا أقربُ إلىٰ رَسولِ الله صلیالله علیه و آله نسباً؟ قالوا : أنت. فَقَطعَ عَلَیْه عَبدُالرّحمنِبن عوف کلامَه، و قال: یاعلی، قد أبَى النّاسُ إلاّ عَلیٰ عُثمانَ، فلاتجعَلَنّ عَلیٰ نَفسِک سبیلاً، ثمّ قالَ: یا أباطلحَة، مَا الّذی أَمَرَک بِهِ عُمَر؟ قال: أَنْ أَقْتُلَ مَنْ شَقَّ عَصَا الجماعةِ. فقالَ عبْدُالرّحمن لعلیّ علیهالسلام: بایِعْ إِذَنْ، وَإِلاّ کنتَ مُتّبِعاً غیرَ سبیلِ المؤمنین، وَأنْفَذْنا فیکَ ما أُمِرْنا بِهِ. فقال: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنّی أَحَقّ النّاسِ بها مِنْ غیری. و واللهِ لاُسَلِّمَنَّ ماسَلُمَتْ امورُ المسلِمینَ، وَلمیَکُنْ فیها جَوْرٌ إِلاّ عَلَیَّ خاصَّة، اِلْتماساً لأجْرِ ذلک و فضلِه، و زُهْداً فیما تنافَستُموهُ مِنْ زُخْرُفِهِ و زِبرِجِه. ثمّ مدّ یدَهُ فبایَعَ2». «در جمع شورای شش نفرة تعیین خلیفه پس از مرگ عمر، حضرت علی علیهالسلام در پایان پرسشهایش [ازاعضای شورای ششنفره] در باب فضایل خود، فرمود: کدامیک از ما، نسبتش به پیامبرخدا صلیالله علیه و آله نزدیکتر است؟ گفتند: شما. در اینجا عبدالرّحمن بن عوف کلام امام علیهالسلام را قطع کرد و گفت: ای علی، این افراد [اعضای شوری] فقط عثمان را میخواهند، خودت را به گرفتاری نینداز. سپس به ابوطلحة انصاری رو کرد و گفت: ای اباطلحه، عمر به تو چه دستوری داد؟ ابوطلحه گفت: هر که از تصمیم و نظر این جمع، روگردان بود، بکشم. در این هنگام عبدالرّحمن به علی علیهالسلام گفت: حالا بیعت کن وگرنه راهی جز راه مؤمنین رفتهای و ما مأموریّتی که از سوی عمر داریم، در بارة تو اجرا میکنیم. علی علیهالسلام فرمود: شما خوب میدانید که من سزاوارترین مردم به امر حکومت هستم، ولی بخدا سوگند اگر [به واسطه این چشمپوشی من] امور مسلمین سالم باقی میماند [و به ایشان جور و جفا نمیشود] و فقط بر من به تنهایی جفا و جور میشود، دست از حقّ خود برمیدارم. به امید اجر و پاداش، و فضیلت این گذشت، و به خاطر دوری گزیدن از زر و زیوری که شما بهخاطرش مسابقه میدهید. سپس دست خود را دراز کرد و بیعت نمود». از فرمایش امام علیهالسلام چنین استفاده شده است که چون سالم ماندن امور مسلمین، در آن زمان، در گرو بیعت علی علیهالسلام با عثمان بود، امیرالمؤمنین به خاطر سلامت امور مسلمانان، با عثمان بیعت کرد، تا وحدتشان به تفرقه تبدیل نشود و امورشان از هم نپاشد. بررسی خبر: اصل فرمایش امام علیهالسلام از آنجا که میفرماید: «لقد علمتم انّی احقّ النّاس...» در نهج البلاغه ذکر شده است. و تنها مأخذی که ما به آن دست یافتیم، نهج البلاغه است. سایر ناقلان نیز، از نهج البلاغه نقل کردهاند. و چون در نهج البلاغه سندی برای سخن امام موجود نیست، و ما در مآخذی که در دست داشتیم اثری از این سخن برای امام علیهالسلام نیافتیم، به همین دلیل، سند فرمایش امام علیهالسلام و شناخت راویان آن برای ما مقدور نیست. و نمیدانیم آیا این سخن، سخن امام است، و کلام حضرت همانگونه که از او صادر شده، بدون کم و کاست نقل شده یا خیر. با توجّه به تحریفاتی که در تاریخ صورت گرفته، همانگونه که در نقل روایت و بازگو کردن جریان این بیعت، تغییرات اساسی داده شده، و این تغییرات، صرفا در روایات پیروان سقیفه وجود دارد، در کلام امام نیز، امکان نقص و اضافه، بسیار قوی و قریب به یقین است. زیرا بسیار بعید، بلکه غیرممکن است که امام علیهالسلام چنین سخنی گفته باشد، ولی در هیچیک از روایات فراوان مربوط به روز شوری، هیچ اثری از آن نباشد! و همة این روایات و نقلها، از این سخن، عاری باشند! فشردة جریان شوری، به صورت فوق، از شرح نهج البلاغة ابن ابیالحدید معتزلی است. وی این حادثه را بسیار خلاصه و مغایر با روایات دیگری که در این باره وارد شدهاند، نقل کرده، و آن همه اعترافاتی که امام علیهالسلام از اعضای شوری گرفته را در چند فراز خلاصه نموده است. ولی تفصیل آن حادثه، در روایات شیعی، و حتّی غیر شیعی، به گونههای دیگر وارد شده است. فشردة آنچه با استناد به چند روایت و تلفیق آنها، در رابطه با بیعت امام علیهالسلام با عثمان اتّفاق افتاده چنین است: عمربن الخطّاب وقتی میخواست بمیرد، و نظرش بر شوری تعلّق گرفت، دنبال شش نفر از قریش فرستاد که عبارت بودند از: علیبن ابیطالب علیهالسلام ، عثمانبن عفّان، زبیربن عوّام، طلحةبن عبیدالله، عبدالرّحمنبن عوف، و سعدبن ابیوقّاص. و به ایشان دستور داد تا وارد خانهای شوند و از آن خارج نشوند تا اینکه با یکی از این شش نفر بیعت کنند. و اگر چهار نفر از آنان در انتخاب یکی از ایشان متّفق شدند، و یک نفرشان مخالفت کرد، آن یک نفر را بکشند. و اگر سه نفر بر یک رأی متّفق شدند و دو نفر مخالفت کردند، آن دو نفر را بکشند. زیدبن سعد انصاری را نیز مأمور کرد تا به همراه پنجاه نفر از افراد قبیلهاش، برای کشتن هر عضوی از اعضای شوری که مخالف رأی سایر افراد شوری باشد، اقدام کند. طبق نقشة از پیش تعیین شده، که امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز پیشبینی کرده و نزد برخی، به آن تصریح نموده بود، جز آن حضرت، چهار نفر دیگر، بر انتخاب عثمان همّت گماشته بودند. و خلیفه، از پیش تعیین شده بود. امیرالمؤمنین وقتی دید آنان نسبت به انتخاب عثمان همّت گماشتهاند، و نظرشان به او تعلّق گرفته، فرمود: «مردم ابوبکر را خلیفه نمودند در حالیکه من به خلافت سزاوارتر و نسبت به ابوبکر برتر بودم. ابوبکر هم عمر را به خلافت برگزید، در حالیکه من به خلافت، سزاوارتر، و نسبت به عمر برتر بودم. عمر مرا با پنج نفر قرار داده که هیچ برتری بر من ندارند، و من ششمین نفرم. و اگر بخواهم، چنان با آنان احتجاج میکنم که عرب و عجمشان، و مشرک و معاهدشان قادر بر تغییر [و ردّ احتجاجم] نباشند». سپس اقدام به اتمام حجّت با ایشان کرد و فرمود: «سخن مرا بشنوید، اگر حق بود بپذیرید و اگر باطل بود، انکار کنید». و بعد، [بر اساس آنچه نقل شده] در بیش از نودوهشت فراز، فضیلتهایی از فضایل خود، و نصوصی از پیامبر دربارة خود را بیان فرمود. و پس از هر فراز، یعنی نودوهشت بار یا بیشتر، از اهل شوری، بر این فضایل و نصوص، اعتراف گرفت، تا حجّت را بر آنان تمام کند. تمام فرازها و اعترافها، در کتب روایی ما موجود است. پس از آنکه همة اهل شوری اعتراف کردند، فرمود: «اللّهماشهد ـ خدایا [بر اعترافشان] شاهد باش». سپس فرمود: «اکنون که علیه خودتان اعتراف کردید، و از فرمایش پیامبرتان، این مسأله [خلافت] برایتان آشکار شد، پس بر شما باد که از خدایی بترسید که یگانه است و شریکی ندارد. و شما را برحذر میدارم از خشم خدا. از امر خداوند سرپیچی نکنید و حق را به اهلش برگردانید، و سنّت پیامبرتان را تبعیّت کنید. پس همانا اگر مخالفت کنید، خدا را مخالفت کردهاید. پس خلافت را به کسی واگذار کنید که اهل خلافت است و خلافت از آن اوست». اعضای شوری، که با شنیدن این برهانها و اعتراف به آنها، جای حرفی برایشان باقی نمانده بود، از راه ظلم وارد شدند. و با چشم و ابرو و دست، به یکدیگر، اشاره کردند! سپس در مقام مشورت، بین خودشان گفتند: «ما فضل او را میدانیم، و میدانیم که حقّ او به خلافت و حکومت، از همة مردم بیشتر است. ولی او مردی است که هیچکس را بر دیگری برتری نمیدهد. و اگر حکومت را به او واگذار کنید، شما و دیگران را در این حکومت، یکسان حساب میکند. امّا به عثمان واگذار کنید که به هرسو شما میل کنید، او نیز به آن سو میل میکند». و پس از این گفتگو و مشاوره! خلافت را به عثمان واگذار کردند. و در روایاتی چنین آمده است که پس از اتمام حجّتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام عبدالرّحمنبن عوف که یکی از اعضای شوری بود، خطاب به امیرالمؤمنین گفت: «تو حاضری زمام امور را به دست بگیری به شرط اینکه طبق سیرة ابوبکر و عمر حرکت کنی؟». امام علیهالسلام فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سیرة پیامبرش حرکت خواهم کرد». عبدالرّحمنبن عوف وقتی این پاسخ را از امیرالمؤمنین شنید، به عثمان گفت: «تو زمام امور را به دست میگیری به شرط آنکه مطابق سیرة ابوبکر و عمر در میان ما حرکت کنی؟ عثمان گفت: آری. عبدالرّحمن به ابوبکر گفت: حکومت مال تو باشد! و در برخی روایات چنین ذکر شده است که عبدالرّحمن از همان ابتدا و بدون هیچ مشاوره و معطّلی، با عثمان بیعت کرد به این شرط که به کتاب خدا و سنت پیامبر و سنّت ابوبکر و عمر عمل کند. به هر حال، پس از آنکه توسّط این چهار نفر، به حاکمیت ابوبکر حکم داده شد، نوبت به بیعت رسید. هر چهار نفر، با عثمان بیعت کردند. ولی امیرالمؤمنین علیهالسلام هنوز بیعت نکرده است. عبدالرّحمنبن عوف که تنها کسی بود که در آن جلسه شمشیر به دست داشت، به علی علیهالسلام گفت: «بیعت میکنی یا دستور عمر را اجرا کنیم؟». پس از آنکه آن احتجاجات، مؤثّر واقع نشد، امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز با تهدید به قتلی که فرمانش توسّط عمر صادر شده بود، و در روایت ابن ابیالحدید نیز گذشت، مجبور به بیعت با عثمان شد! در اینجا سه نکته باید مورد توجّه قرار گیرد: نکته اول: عدم وجود فرمایش منسوب به امام علیهالسلام، در هیچیک از روایات مربوط به شوری، حاکی از عدم استناد قطعی این سخن به امام علیهالسلام است. زیرا همانگونه که اشاره شد، در هیچیک از روایاتی که در باب بیعت با عثمان در روز شوری وارد شده، با همة تفصیلی که در آنهاست، و با اینکه تمام جزئیّات آن روز را نقل کردهاند، اثری از این فرمایش وجود ندارد. بنا بر این، این روایت، از این جهت، دچار ضعفی شدید بلکه میتوان گفت مردود است. نکتة دوم: فضای حاکم بر شوری است. همانگونه که گذشت، پنج نفر که یکی از آنان به نام عبدالرحمنبن عوف و دشمن سرسخت امیرالمؤمنین علیهالسلام شمشیر به دست دارد3، و همگی از سوی عمر مأمورند تا نفر ششم را در صورت مخالفت بکشند، در شوری گرد آمدهاند. از طرفی ابوطلحه زیدبن سعد انصاری نیز به همراه پنجاه نفر از افراد قبیلهاش، از سوی عمر، مأموریّت کشتن شخصی را دارد که رأیش با رأی شوری مخالف باشد. روایاتی که از امیرالمؤمنین علیهالسلام وارد شده، بر این نکته تصریح دارد که آنان پیش از شوری، نظرشان بر عثمان تعلق گرفته و او را به خلافت برخواهند گزید. و بدیهی است که این، یک انتخاب بر اساس مشورت نیست. بلکه یک مأموریّت از سوی عمر است. به همین دلیل، عبدالرحمنبن عوف، تصریح میکند و میگوید: «مردم نظرشان بر عثمان است». و قطعاً مرادش از مردم، عمر و اعوان و انصار او و اعضای شوری است. در این فضا تنها کسی که محکوم به قتل خواهد شد، علی علیهالسلام است که میخواهد از امر خدا و سنّت پیامبر و حقّ الهی خویش دفاع کند. زیرا آن پنج نفر که با هم یار و همراه همیشگی بوده، و خلیفه را از پیش، بر اساس مأموریّتی تعیین کرده بودند، هرگز بر یکدیگر شمشیر نمیکشند. آنان خوب میدانند که تنها کسی که با رأی شوری مخالفت خواهد کرد، جز علی علیهالسلام نخواهد بود. امیرالمؤمنین علیهالسلام که در آن مجلس، دستش خالی بود، اگر هم شمشیر داشت، نمیتوانست به روی آنان شمشیر بکشد و آن پنج نفر را و افراد قبیلة ابوطلحه انصاری را بکشد. زیرا همان مردمی که با ابوبکر بیعت کردند، و همانهایی که به سوی عمر رفتند، همانهایند که این پنج نفر را به عنوان نمایندة عمر میشناسند. و همان لشکری که به خانة علی علیهالسلام هجوم بردند، و همان کسانی که مسلمانان را به جرم ندادن زکات به ابوبکر، مرتد نامیده و از دم تیغ گذراندند، همانها با قدرتی بیشتر میتوانند بر علی و چند نفر طرفدارش، بتازند و او را به قتل رسانده و اهل بیتش را از بین ببرند. این ادّعا از آنجا تقویت میشود که، پس از چند سال حکومت عثمان، در شرایطی که مردم خودشان از دست عثمان به تنگ آمده و علیه او شورش کرده و او را کشتند، و امیرالمؤمنین هیچ دخالتی در این زمینه نداشت، با عین حال متّهم به قتل عثمان شد. و علیه او به جنگ برخاستند. ولی چون در آن زمان، علی علیهالسلام یاور داشت، جنگید و پوزة دشمنان کفرپیشهاش را به خاک مالید. در این فضا، امیرالمؤمنین هیچ امکانی برای مقابله با همان جمع پنج نفره هم ندارد، و ناچار است هر تصمیمی گرفتند او نیز تسلیم شود. در غیر این صورت، دستور عمر، مبنی بر قتل او اجرا میشود. و آنچه پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امیرالمؤمنین علیهالسلام را از آن برحذر داشته بود، اتّفاق میافتاد. نکتة سوم: اگرچه احتمال صدور این گفتار از امام علیهالسلام به جهت عدم وجود سند، منتفیاست. ولی در صورتیکه از امام صادر شده باشد، بررسی مفهومی آن نیز مسألة قابل توجّهی است. شکّی نیست که امیرالمؤمنین علیهالسلام میداند که با روی کار آمدن عثمان، چه فاجعهای رخ خواهد داد. علاوه بر آنچه که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به آن حضرت گوشزد کرده بود، و علاوه بر علم و عصمت خدادادی آن حضرت، سخنان مکرّر او در بارة زمامداران، خواه پیش از زمامداری آنان، و یا پس از آن و یا در زمان زمداری آنان، گواه صادقیاست بر این مدّعا. او خوب میداند که بدعت و محو سنّت پیامبر، و جنگ منافقانه با خدا و دین، در صورت زمامداری عثمان نیز، همچون دو زمامدار پیشین، ادامه خواهد یافت. و در زمامداری عثمان، هرگز نه دینی به سلامت خواهد ماند و نه امور مسلمین، به سامان خواهد بود. ظلمهایی که در زمان او نسبت به اصحاب خاص پیامبر و شیعیان خاص امیرالمؤمنین روا داشته شد، چیزی نیست که با هیچ آبی، از صفحة تاریخ محو شود. و همة اینها نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام روشن و آشکار بود. بنا بر این، قید «ما سلمت امور المسلمین ـ تا زمانی که امور مسلمین به سلامت و سامان باشد» علاوه بر اینکه نمیتواند از سخنان آن حضرت باشد، هرگز نمیتواند دلالت بر سلامتی امور مسلمین حتّی در کمترین برهه از زمان حکومت عثمان داشته باشد. او کاملاً میداند که احدی نمیتواند امور مسلمانان را به سلامت و سامان برساند جز او که از سوی خدای مسلمانان تعیین، و از سوی پیامبر خدا معرّفی شده است. همانگونه که پیامبر نیز فرموده بود، امیرالمؤمنین خوب میدانست که شروع حکومت زمامداران غاصب، به معنی شروع بدعتها در دین، و برگرداندن مردم به زمان جاهلیّت، و اختصاص اموال بیتالمال به نزدیکان و مقرّبان درگاه زمامداران است. همانطور که اعوان و انصار عثمان نیز، در شوری به آن تصریح کردند. و از طرفی کاملاً میداند که اگر کشته شود، نه امور مسلمین، که امور دنیا و دین، تا قیامت به سامان نخواهد رسید، و ارسال پیامبران الهی، بیهوده و عبث خواهد بود، و دوباره مردم به بتپرستی و شرک و همة مظاهر جاهلیّت روی خواهند آورد. همانگونه که در روایات گذشته از نظر شما گذشت. با چنین علمی چگونه ممکن است آن حضرت، تصوّر کند که در برههای از زمامداری عثمان، امور مردم به سامان خواهد بود؟! و با آن مخالفتها و احتجاجها چگونه میتوان چنین تصوّر کرد که امیرالمؤمنین نسبت به حکومت عثمان، اندکی خوشبین و امیدوار است؟! بنا براین، سخن امام علیهالسلام هرگز به این معنا نیست که «مادامی که جامعة مسلمین به سامان است و تنها من هستم که ستم میبینم، سکوت میکنم». امّا اینکه چرا سخنی اینچنین به امام نسبت داده شده، و یا اگر سخن از امام باشد، چرا برداشتی اینچنین از آن شده است، قضیّهای است بسیار روشن و آشکار. زیرا همانهایی که پیراهن خونآلود عثمان را به دست گرفتند و دم از انتقام زدند و به انتقام برخاستند، با استناد به این سخن و نسبت آن به امام علیهالسلام بهراحتی میتوانند بگویند: «تا زمانی که عثمان عادلانه عمل میکرد و امور مسلمانان به سامان و سلامت بود، علی هم ساکت بود. بعدها که عثمان خوب عمل نکرد و به حیف و میل بیت المال اقدام نمود و امور مسلمانان به سلامت و سامان نبود، امیرالمؤمنین ساکت ننشست و مردم را به قیام علیه عثمان دعوت کرد و او را کشت». و با این حرف به راحتی، کشتن عثمان را به گردن امیرالمؤمنین علیهالسلام میاندازند. همانطور که در نوشتههای نویسندگان، به وفور به این برداشت، تصریح شده است. در حالیکه تصریحات مکرّر امیرالمؤمنین علیهالسلام حاکی از آن است که آن حضرت هیچ دخالتی نه در قتل عثمان داشته و نه در سلامت عثمان. نه به این کار، امری نموده و نه از آن نهی کرده است. و چنین نسبتی به آن حضرت، کذب محض بوده، و نهایت جهل چنین نویسندگانی را حکایت میکند. با توجّه به آنچه گفته شد، اگر این جمله، از امام علیهالسلام صادر شده باشد، معنایش را باید با ملاحظة فضای حاکم بر جلسه دریافت. پیش از این گذشت که فضای حاکم بر شوری، چه فضایی بود؟! شمشیر عبدالرّحمنبن عوف، برهنه! پنج نفر علیه یک نفر! هر پنج نفر به سفارش کسی عمل میکنند که خود بر خانة علی علیهالسلام آتش افروخت و همسر علی علیهالسلام سیدة نساء العالمین، دختر گرامی پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را بین در و دیوار فشرد و او را مصدوم نموده و محسنش را شهید کرد، و شمشیر در غلاف را بر پهلوی او نواخت، و شلاق بر بازوی آن حضرت زد و... . هر پنج نفر ساخته شدهاند تا به عثمان رأی دهند. در نتیجه، همة آراء علیه امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده، و شمشیر عبدالرّحمن و ابوطلحة انصاری و پنجاه نفر از افراد قبیلهاش نیز بر گردن اوست. نه شمشیر عبدالرّحمن و ابوطلحه، که همة شمشیرهایی که روز سقیفه و پس از آن علیه او بود، روز شوری نیز علیه اوست. به او میگویند: یا بیعت کن، یا فرمان عمر را در بارة تو، به اجرا درخواهیم آورد. اگر بیعت نکند، و فرمان عمر در بارة او اجرا شود، شیرازة هستی از هم میپاشد، جمع شیعیان حال و آیندهاش از هم میگسلد، نسل رسول و آل رسول منقرض میشود، جهادها و تلاشها و جانفشانیهای همة پیامبران، از حضرت آدم تا خاتم پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین، بر باد میرود، غرض خداوند از خلقت، نقض میشود، و خداوند تا قیامت، عبادت نمیگردد. زیرا علی تکدانة عالم است. تکدانهای که هیچ بدلی نداشته و در حال حاضر جایگزینی ندارد. با شهادتش، همهچیز در جهان به پایان خواهد رسید، و با زنده ماندنش، جایگزین او نیز زنده خواهد ماند. اگر این تکدانة هستی، جفای موقّت بر خود را بپذیرد، و بیعت کند، کشته نمیشود. و آن مسلمانانی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، در اینجا نیز اگر امورشان آشفته بماند، تقاصی است که باید پس دهند. و آن مسلمانانی که برای امیرالمؤمنین علیهالسلام عزیز و دارای اهمیّتند، اگرچه با بیعت اجباری علی علیهالسلام با عثمان، امورشان به طور موقت، آشفته خواهد ماند، و ایجاد بدعتها در دین ادامه خواهد یافت، و بدعتهای جدید، رخ خواهد نمود، ولی به هر حال با زنده ماندن علی علیهالسلام و سلسلة اهل بیت نبوّت، و آن گروه از مسلمانانی که نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام ارزشمندند، نه تنها امور مسلمانان، که امور عالم به سامان خواهد رسید. اینجاست که امیرالمؤمنین علیهالسلام ممکن است فرموده باشد: اگر با بیعت من [زنده ماندنم قطعی است، و در نتیجه] امور مسلمین سالم خواهد ماند و به سامان خواهد رسید، و فقط بر من جور و ستم میشود، من تسلیم میشوم و... . از همة اینها که بگذریم، این روایت، نه از حیث سند و نه از حیث متن، در مقابل روایاتی که در آنها امام علیهالسلام از بدعتها و خرابیهای وارد شده در دین توسّط این زمامداران، شکوه داشت، و آوای جنگ و جهاد امیرالمؤمنین علیهالسلام با غاصبان در صورت داشتن یاور، بلند بود، کوچکترین مقاومتی نکرده و به حساب نمیآید. پینوشت: 1ـ "کافی"، ج8، ص295: حمیدبن زیاد، عن الحسنبن محمّد الکندی، عن غیر واحد، عن أبانبن عثمان، عن الفضیل عن زرارة، عن أبیجعفر علیهالسلام قال :... . 2ـ "شرح نهج البلاغة ابن أبیالحدید"، ج6، ص168؛ "نهج البلاغة"، خطبة74: من خطبته علیهالسلام لمّا عزموا علی بیعة عثمان: لقد علمتم... . 3ـ گفتهاند که فقط همین یک نفر شمشیر بهدست داشت. اگرچه با وجود ابوطلحة انصاری و پنجاه نفر از افراد قبیلهاش با شمشیر برهنه، این مسأله ممکن است. ولی بسیار بعید به نظر میرسد. زیرا همة آن پنج نفر میدانستند که علی به سادگی بیعت نمیکند و یک شمشیر و یک شمشیربهدست، از عهدة او بر نخواهد آمد. پس بعید نیست که سایر افراد بجز علی علیهالسلام نیز شمشیر داشتهاند اگرچه زیر لباس یا در محلّ شوری، مخفی کرده باشند. قسمت یازدهم : 11. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه دربارة نامه امیرالمؤمنین دستاویز مدعیان تأیید حکومت ابوبکر توسط امیرالمؤمنین علیهالسلام در پایان این مقدّمه، به چهار روایت اشاره میکنیم، که از آنها به عنوان تأییدی از سوی امیرالمؤمنین بر حکومت ابوبکر استفاده شده است. این چهار روایت، که فاقد سند معتبر بوده و برخی از آنها صرفا از سوی پیروان سقیفه روایت شده. علاوه بر ضعف سند، از حیث دلالت نیز به گونهای است که ساختگی بودن آنها تقریباً قطعی است. و با ملاحظة روایات معتبر و فراوان شیعی و غیر شیعی که گذشت، جایی برای این روایات، باقی نمیماند. با عین حال، تحلیلی هرچند اندک، از نظر شما میگذرد. روایت اوّل: «أنّ أبابکر لمّا بویِع افتخرتْ تیمُبنُ مرّة، قال: و کان عامّة المهاجرین و جُلّ الانصارِ لایشکّونَ أَنّ علیّاً هُوَ صاحبُ الامرِ بعد رسول الله صلیالله علیه و آله . فقال الفضلُ بن العبّاس: یا معشر قریش، وخصوصاً یا بنىتیم، إنّکم إنّما أخَذْتُمُ الخلافةَ بالنّبُوّة، ونحن أهلُها دونَکم. ولَوْ طلَبْنا هذاَ الامر الّذی نحنُ أهلُه، لَکانتْ کراهةُ النّاس لنا أعظمَ مِنْ کراهتِهِمْ لغیرِنا، حسداً منهُمْ لنا، وحِقداً علَینا. و إِنّا لَنَعلَمُ أَنّ عِندَ صاحِبِنا عهداً هُوَ ینتهی إلَیْهِ. و قال بعضُ وُلْد أبىلهببن عبْدِ المطّلببن هاشم شعراً: ما کنتُ أحسِبُ أنّ الامرَ منصرف عن هاشم ثمّ منها عن أبىحسن ألیسَ أوّلَ مَنْ صلّی لقبلتِکم و أَعْلمَ النّاس بالقرآن والسّنن و أقربُ النّاسِ عَهْدا بالنّبی و منْ جبریل عونٌ له فی الْغُسل و الْکفن ما فیه ما فیهم لا یمترون به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن ما ذا الّذی ردّهم عنه فنعلمه ها إنّ ذا غبنَنٰا من أعظم الغبن قال الزبیر: فبعث إلیه علیّ علیهالسلام فنهاه و أمره ألا یعود و قال: سلامة الدّین أحبُّ إلینا من غیره1». «هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، قبیلة تَیم [قبیلة ابوبکر] به این موضوع، افتخار میکردند. در حالیکه همة مهاجران و بیشتر انصار، تردیدی نداشتند که پس از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله علی علیهالسلام صاحب خلافت و حکومت خواهد بود. فضلبن عباس گفت: ای گروه قریش، و مخصوصاً شما ای قبیلة تیم، شما خلافت را به خاطر اینکه خود را اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله میشمردید، گرفتید، در حالیکه ما خاندان او هستیم نه شما. ولی اگر امری را که سزاوار ما بود، پی میگرفتیم، به خاطر حسد و کینهای که مردم نسبت به ما دارند، ناخوشایندی آنان نسبت به ما بیشتر از ناخوشایندی ایشان نسبت به غیر میشد. ما خاندان هاشم میدانیم که نزد صاحب ما [خداوند] پیمانی است که علی علیهالسلام به آن پیمان خواهد رسید. و شخصی از فرزندان ابولهببن عبدالمطلب این شعر را سرود: هیچ گمان نمیکردم که این امر [حکومت] از دست بنی هاشم و ابوالحسن خارج شود. آیا او نخستین نمازگزار به قبلة شما و داناترین شما به قرآن و سنّت نیست. و آنکه تا آخرین لحظه با پیامبر بود و جبرئیل کمککار او در غسل و کفن حضرتش بود. آنچه در اوست در آنان نیست و در این تردیدی ندارند و در آنچه از نیکویی در اوست در هیچ یک از قوم نیست. چه چیزی باعث شد از او روی بگردانند، بلکه ما آن را میدانیم و این خسارت ما از خسارتهای بزرگ است. زبیربن بکار میگوید: امام علی علیهالسلام شخصی را به سوی او فرستاد و از خواندن این اشعار نهی فرمود و دستور داد که دیگر تکرار نکند و فرمود: سلامت دین نزد ما از هر چیزی مهمتر است». بررسی خبر: این روایت، دارای سه بخش مجزاست. آنچه مورد نظر ماست، فرمایش امام علیهالسلام در منع از گفتن آن اشعار، و نیز عبارت: «سلامت دین نزد ما از هرچیزی محبوبتر است» میباشد. این اشعار در مستندات شیعی و غیر شیعی، تقریبا به یازده نفر نسبت داده شده است. که از جملة آنان ربیعةبن حارثبن عبدالمطّلب، خزیمةبن ثابت الأنصاری (ذی الشّهادتین)، ابوسفیانبن حارث الأنصاری، حسّانبن ثابت، فضلبن عبّاسبن عتبهبن ابیلهب الهاشمی، عتبةبن ابیلهب، عباسبن عبدالمطّلب، عبداللهبن ابیسفیان، و... میباشند. شیخ مفید در ارشاد، جلد1 صفحة32، بهطور مستند، آن را به خزیمةبن ثابت انصاری، (ذیالشهادتین) نسبت میدهد. به هر حال شعر از هر یک از این افراد که باشد، ظاهراً همة این یازده نفر، به این شعر، استشهاد کرده و آن را خواندهاند. ولی در مورد هیچیک از آنان، در هیچ تاریخ و روایتی، ذکر نشده که امیرالمؤمنین علیهالسلام شخص گوینده و یا خواننده را از خواندن و گفتن این شعر، منع کرده، و جملة: «سلامت دین نزد ما از هرچیزی محبوبتر است» را به آخرش افزوده باشد. جز روایت زبیربن بکّار که در کتاب «الموفقیّات» خود، پیک امیرالمؤمنین را نزد شاعر نامعلوم و گمنامی میفرستند و او را از گفتن این اشعار منع کرده و جملهای هم به آخر آن اضافه میکند که: «سلامت دین، نزد ما محبوبتر از هرچیزی است». امّا چگونه ممکن است که شاعر این شعر معلوم نباشد، ولی فرمایش امام، دقیقاً و بدون کم و کاست، خطاب به او روایت شود، این مسألهای است که زبیربن بکّار و راوی از او یعنی ابن ابیالحدید، به آن اشارهای نکردهاند. البتّه، تاریخ یعقوبی2، یکی از ناقلین این شعر است، که آن را بدون سند ذکر کرده، و نهی امام را نیز نقل کرده، ولی عبارت مذکور یعنی: «سلامت دین نزد ما از هر چیزی محبوبتر است» را نیاورده است. بنا بر این، صدور این کلام از امام علیهالسلام از حیث سند در نهایت بُعد است. از طرفی، در تمام آنچه گذشت، برای شما روشن شد که: امامی که خود آنچنان با غاصبان احتجاج میکند، و با احتجاج اصحاب خاصّش مانند سلمان و مقداد و عمار و... موافقت میکند، و همسر او فاطمة زهرا سلامالله علیها در مسجد به ایراد خطبه پرداخته و از امام دفاع میکند و مردم را به قیام علیه ابوبکر فرا میخواند؛ امامی که به دنبال یاور میگردد تا با غاصبان خلافت بجنگد؛ امامی که تمام غاصبان و اعوان و انصارشان را مرتد میداند؛ امامی که بدعتهای در دین، آنگونه آزارش میدهد؛ امامی که با زور شمشیر و هجوم به خانهاش و ضرب و جرح همسرش، ناچار به بیعت میشود، چگونه ممکن است، کسی را از گفتن شعری منع کند که با بیان کوتاه بشری خویش، اندکی از اصلحیّت او برای خلافت را در چند بیت بسیار ملایم و مسالمتآمیز گنجانده است؟! و این امام، چگونه ممکن است از این افراد، انتظار سلامت دین داشته باشد و منع او به خاطر حفظ سلامت آن دینی باشد که به دست ابوبکر و امثال او که شناسنامة گذشته و حال و آیندة آنان نزد امام علیهالسلام از آفتاب هم روشنتر است، اداره میگردد، و بدعتها در آن فراوان میشود و سنّت پیامبر در آن منسوخ میگردد، و به پوستینی وارونه تبدیل میشود؟! روایت دوم و سوم: «جاء بریدة حتّى رکز رایتَه فی وسطِ أسلم. ثمّ قال: لاابایعُ حتّى یبایعَ علیّ بن أبىطالب علیهالسلام فقال علی علیهالسلام : یا بریدة ادخل فیما دخل فیه النّاس، فانّ اجتماعهم أحبّ إلىّ من اختلافهم الیوم3». «[پس از آنکه با ابوبکر بیعت شد] بریده پرچمش را در وسط قبیلة اسلم کوبید و گفت: بیعت نخواهم کرد تا اینکه علیّبن ابیطالب علیهالسلام بیعت کند. علی علیهالسلام فرمود: ای بریده، در آنچه مردم وارد شدهاند وارد شو، که اجتماع و اتّحاد آنها امروز در نزد من بهتر از اختلاف آنهاست». «أبت أسلم أن تبایع ، فقالوا : ما کنا نبایع حتى یبایع بریدة ، لقول النبی صلیالله علیه و آله لبریدة علی ولیکم من بعدی ، قال : فقال علی علیهالسلام: یا هؤلاء إن هؤلاء خیّرونا أن یظلمونی حقی و أبایعهم فارتدّ النّاس حتّى بلغت الرّدّة احدا، فاخترت أن اظلم حقّی و إن فعلوا ما فعلوا4. أن علیاً علیهالسلام قال لهم: بایعوا فانَّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم أو أقاتلهم و افرّق أمر المسلمین5». «قبیلة اسلم از بیعت [با ابوبکر] خودداری کردند و گفتند: ما بیعت نمیکنیم تا بریده بیعت کند، بخاطر گفتار پیامبر صلیالله علیه و آله به بریده که فرمودند:" علی سرپرست شما پس از من است". گفت: امام علی علیهالسلام فرمودند: ای قبیلة اسلم، این گروه ما را بین آنکه در حقّم ستم کنند و با ایشان بیعت کنم مخیّر ساختند. پس مردم از دین برگشتند و مرتد شدند، تا اینکه بیدینی و ارتداد [به پشت مدینه و] به کوه اُحد رسید. پس من ظلم در حقّ خود را پذیرفتم، هر کاری کردند بکنند. و چنین آمده که: علی علیهالسلام به قبیلة اسلم فرمودند: بیعت کنید، این گروه مرا بین آنکه حقّم را بگیرند و یا اینکه با آنها بجنگنم و جمع مسلمین را متفرّق سازم، مخیّر ساختند [و من اوّلی را انتخاب کردم]». بررسی خبر: این دو روایت، علاوه بر اینکه تنها توسّط ابراهیم بن محمّد ثقفی روایت شدهاند و نقل دیگری ندارند، امکان وقوع هم ندارند. زیرا: این واقعه نه میتواند پیش از بیعت اجباری امیرالمؤمنین علی علیهالسلام اتّفاق افتاده باشد، و نه پس از بیعت. پیش از بیعت نمیتواند اتّفاق افتاده باشد، به این دلیل که امیرالمؤمنین تا زمانیکه خود بیعت نکرده، نه تنها کسی را به بیعت با غاصبان حقوقش فرا نخوانده، بلکه بر اساس روایات فراوانی که گذشت، مردم را از بیعت با ابوبکر باز داشته، و برای جلوگیری از این بیعت، احجاجات فراوان نموده، و درِ خانة مهاجر و انصار رفته و از آنان برای جنگ، کمک خواسته، و بارها فرموده که اگر چهل نفر یاور داشتم، میجنگیدم و زیر بار بیعت اجباری نمیرفتم و... . وقتی امام علیهالسلام خود هنوز بیعت نکرده و چنین مقاومت کرده و دیگران را از بیعت منع میکند، دستور بیعت به دیگران، از سوی او محال است. و اگر بیعت با ابوبکر، اجتماعآفرین و وحدتآفرین بود، ابتدا خودش بیعت میکرد و سپس دیگران را به بیعت فرمان میداد. و هرگز اینگونه نیست که اوّل طرفدارانش را که به خاطر امر ولایت الهیّة او معطّل ماندهاند، به کفر و ارتداد، و بیعت با غاصبان منصبش فرا بخواند، و سپس خودش بیعت نماید. و اگر این واقعه، پس از بیعت اجباری ایشان با ابوبکر باشد، سخن بریده معنا ندارد که بگوید: «تا علیبن ابیطالب علیهالسلام بیعت نکند، من بیعت نخواهم کرد». بعلاوة اینکه، این دو روایت، که سند قوی هم ندارند، با اخباری که در بارة موضع امام در قبال حکومت و بیعت با ابوبکر، و موضوع مراعات اتّحاد به طور مفصّل گذشت، کاملاً معارض و متضاد میباشند. این مطلب را نیز ضمیمه کنید که: در اخبار رسیده، اگرچه بریده خودش جزء کسانیاست که در مسجد همراه امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و با ابوبکر احتجاج کرد. ولی نام قبیلة او یعنی قبیلة اسلم، نه تنها در بین تخلّف کنندگان از بیعت نیست، بلکه در لیست اوّلین بیعت کنندگان با ابوبکر است. زیرا این قبیله، به محض خروج ابوبکر از سقیفه، و روانه شدن به سوی مسجد برای بیعت عمومی، بدون فوت وقت، با او بیعت کردند. و بر اساس نقل تاریخ، عمر هنگامی به پیروزی بر بنیهاشم یقین حاصل کرد، که قبیلة اسلم وارد مدینه شدند. و بیعت قبیلة اسلم با ابوبکر، اوّلین تقویت و دلگرمی برای حزب ابوبکر بود. چون سایر مردم، به تبعیّت از آن قبیله، با ابوبکر بیعت نمودند. امّا اینکه چه ارتباطی بین عمر و قبیلة اسلم بود که ورود این قبیله به مدینه باعث خوشحالی عمر شد، و عمر به پیروزی ابوبکر یقین حاصل کرد، خود مسألهای است که نیاز به پژوهش دارد. ولی این عمل و عکس العمل، حاکی از تبانی قبلی، و یا باجگیری قبیلة اسلم از ابوبکر و عمر و اعوان و انصار آنان است. مخصوصاً اینکه قبیلة اسلم از رئیس خود یعنی بریدة اسلمی جدا شدند. زیرا بریده طرفدار امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در مسجد علیه عمر و ابوبکر، احتجاج میکرد که او را بیرون کردند. ولی قبیلة او پیش از آمدن به مسجد، و در غیاب رئیس قبیله، با ابوبکر بیعت کردند! و این، جدایی از رئیس قبیله، مسألهای است که در قبایل عرب، به سادگی اتّفاق نمیافتد. و حاکی از آن است که افراد قبیله، با ترفندی شیطانی، به سمت و سوی ابوبکر کشیده شده بودند. توجّه کنید: «أنّ اسلم أقبلتْ بجماعتها، حتّی تضایق بهم السّکک. فبایعوا أبابکر. فکان عمر یقول: ما هو إلاّ رأیت أسلم، فأیقنت بالنّصر6». «تمامی قبیله أسلم وارد مدینه شدند تا جائی که کوچههای مدینه [از فشار جمعیّت] پر شد. و همگی با ابوبکر بیعت کردند. و عمر میگفت: آن [امر حکومت مستقر نشد و] نبود جز آنکه اسلمیها را دیدم، پس بر پیروزی [بر بنیهاشم و دستیابی به قدرت] یقین حاصل کردم». همچنین: «و جاءت اسلم، فبایعتْ. فقوی بهم جانبُ ابیبکر، و بایعه النّاس7». »افراد قبیلة اسلم آمدند و بیعت کردند، و بوسیلة آنها حزب ابوبکر قوی شد و سایر مردم با او بیعت کردند». بنا بر این، اوّلا، بیعت قبیلة اسلم، درست در زمانی انجام شده که امیرالمؤمنین علیهالسلام به تجهیز پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مشغول بوده. بنا بر این، علی علیهالسلام در آن جمع نبوده که بریده را به بیعت با ابوبکر فرمان دهد. و ثانیاً جز بریده، سایر افراد قبیلة اسلم، نه تنها به سمت وسوی امیرالمؤمنین علیهالسلام نبودهاند، و در بیعت با ابوبکر تأخیر نکردهاند، بلکه در طرف مقابل آن حضرت بوده، و باعث تقویت جناح ابوبکر و طرفداری بیشتر مردم از او شدهاند. بر این اساس، نسبت سخن مذکور در روایت، به امیرالمؤمنین علیهالسلام، دروغ محض است. روایت چهارم: «... و انصرف علی علیهالسلام الى منزله، و لمیبایع، و لزم بیته حتّى ماتت فاطمة سلامالله علیها فبایع8». «... و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام [از مسجد به خانهاش] برگشت و بیعت نکرد و خانه نشین بود، تا زمانی که فاطمه سلامالله علیها رحلت فرمود. سپس بیعت کرد»! بررسی خبر: با وجود آنهمه روایت معتبر، در بارة اجبار به بیعت امیرالمؤمنین در روزهای اوّل بلوای سقیفه، که در کتب شیعه و پیروان سقیفه، به وفور روایت شده، چنین روایتی نیز نقل شده است، تا باعث تشویش روایات صحیح گشته و استفادههای نادرستی نیز از آن بشود. این روایت در کتب بسیاری از پیروان سقیفه مانند بخاری و دیگران، با تفصیل و یا اجمال، نقل شده. و علمای شیعه نیز اگرچه آنرا مردود میدانند، ولی برای اثبات مخالفت امام علیهالسلام با خلافت ابوبکر، در برخی موارد، این روایت را به عنوان اعترافی از سوی پیروان سقیفه، از قول آنان نقل کردهاند. در جعل این روایت، دو نکته در نظر گرفته شده: نکتة اوّل: جعل کنندة این روایت میخواسته چنین وانمود کند که، امتناع امیرالمؤمنین علیهالسلام از بیعت با ابوبکر، به خاطر ممانعت فاطمة زهرا سلامالله علیها بوده، وگرنه خودِ آن حضرت، مشکلی با ابوبکر نداشته. و لذا پس از آنکه فاطمه از دنیا رفته، بلافاصله، با میل و رضا و رغبت خویش، با ابوبکر بیعت کرده است! نکتة دوم: جاعل این روایت چنین در نظر داشته که هجوم وحشیانه و کفر آلود، به خانة وحی، آتش زدن درِ خانة علی و زهرا علیهماالسلام ، فشردن دختر پیامبر بین در و دیوار، شکستن پهلوی امّابیها و کشتن محسن او، تازیانه و قبضة شمشیر بر پهلو و بازو و ساعد زهرا سلامالله علیها زدن، علی را با ریسمان بستن و کشانکشان برای بیعت به مسجد بردن، با شمشیر برهنه بالای سر او ایستادن و به زور از او بیعت گرفتن، و... همه و همه را خلاف واقع جلوه دهد، و قضیّة بیعت را به نحوی مسالمتآمیز فیصله دهد! غافل از آنکه ننگ تعرّض به خانة وحی و خاندان نبوّت، تا ابد از دامن منافقان پاک نخواهد شد. و بیعت اجباری آن حضرت، در زیر شمشیرهای برهنه، نزد همگان روشن و ثابت است. و هیچکس نیست که یک جو شعور و انصاف داشته باشد و در بیعت اجباری امیرالمؤمنین علیهالسلام اختلاف کند. تصریحات آن حضرت در بارة کراهت و اجبار به بیعت، گوش فلک را کر نموده، و در این باب، هیچ نیازی به استدلال نیست. من از مفصّل این قصّه، مجملی گفتم تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل در بارة نامة امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این نامه، با اسناد مختلفی نقل شده که برخی تاریخنگاران [سقیفه گرا] با قصد ایجاد وهن و سستی در این نامه، آن را مستند به عبداللهبن سبا، که یکی از صحابههای دستساز سیفبن عمر تمیمی است، میدانند. تفصیل اسنادِ نامه و بحث در بارة اسناد مختلف آن را میتوانید در کتاب «پژوهشی در قصههای پیشوایان معصوم و عمروبن حمق خزاعی» که تحقیقی از همین مؤسّسه میباشد، مطالعه کنید. ما در این نوشتار، متن نامه را به سند کتاب «کشف المحجّة لثمرة المهجّة» اثر سیّدبن طاووس رحمةالله علیه ذکر میکنیم که او نیز از کتاب «الرسائل» شیخ کلینی رحمةالله علیه روایت کرده است. سیدبن طاووس میفرماید: «قالَ محمّدُ بنُ یعقوبَ فی کِتابِ الرَّسائِلِ عَنْ علیّبنِ إِبراهیمَ بإِسْنادِهِ قالَ: کَتَبَ أمیرُالمؤمنینَ علیهالسلام کِتاباً بَعْدَ مُنصرَفِهِ منَ النَّهروانِ وَ أَمَرَ أنْ یُقرَأَ عَلى النَاسِ وَذَلکَ إنَّ النّاسَ سأَلوُهُ عَن أَبی بَکرٍ و عُمرَ و عُثمانَ. فَغضِبَ علیهالسلام و قالَ: قَدْ تَفَرَّغتُمْ لِلسُّؤالِ عَمّا لایَعنِیکُم، و هَذه مِصرُ قدِ انْفَتَحَتْ و قَتَلَ معاویةُ ابنُ خَدیجٍ محمّدَ بنَ أَبیبکرٍ. فَیالَها مِن مُصیبَةٍ مَا أَعظمَها بمِصیبتی بمحمّد، فَوَاللهِ ما کانَ إلاّ کَبعْضِ بَنیَّ. سُبحانَ اللهِ بَینا نحَنُ نَرجُو أنْنغلِبَ القَومَ علَى ما فِی أَیدِیهِمْ إذْ غَلبُونا علَى ما فی أَیْدینَا. و أَنا کاتبٌ لَکم کتاباً، فیهِ تَصریحُ مَا سألْتُم إنشاءَ اللهِ تَعالىَ. فَدعا کاتِبَهُ عُبیدَاللهِ بنِ أبی رافعٍ فَقال لَه: أََدْخِل علَیَّ عَشرَةً من ثِقاتی. فَقالَ: سمَّهِم لی یا أمیرَالمُؤمنینَ. فَقال علیهالسلام: أَدْخِل أَصبغَ بنَ نُباتةِ، و أبَاالطُّفیلِ عامِرَ بن وائِلَةِ الْکَنانِی9 ، و رَزینَ بنَ حَبِیشِ الاسَدِیّ10 ، و جُوَیریَّةَ بنَ مُسَهَّرِ العَبْدِی، و خِنْدِفَ بنَ زُهَیْرِ الأسدی، و حَارِثةَ بنَ مَضْرَبِ الهَمَدانی، و الحارِثَ بنَ عَبدِاللهِ الأَعْوَرِ الهَمَدانیّ، و مصابیحَ النَّخع: عَلقمَةَ بنَ قیسِ، وکُمیلَ بنَ زیادِ، و عُمَیْرَ بنَ زُرارَةٍ. فَدَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالَ لهَم: خُذُوا هَذا الکِتابَ وَلْیَقرَأْهُ عُبِیدُاللهِ بنُ أبی رافعٍ، وَ أنتُم شُهُودٌ کُلَّ یَومِ جُمُعةٍ. فإِن شَغَبَ شاغِبٌ عَلَیکُم، فَانْصِفُوه بکتابِ اللهِ بینَکُم و بَیْنَهُ». «محمّدبن یعقوب در کتابش "الرّسائل"، از علیّبن ابراهیم به سند خودش روایت کرده است که: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامهای مرقوم فرمود و دستور داد تا آن نامه برای مردم خوانده شود. جریان این نامه این بود که مردم، دربارة ابوبکر و عمر و عثمان از امام علیهالسلام پرسیدند، و نظر او را دربارة آنها جویا شدند. حضرت خشمگین شد و فرمود: برای سؤال از چیزی که سودی به حال شما ندارد، وقت گیر آوردهاید11 ؟! در حالیکه [میبینید] این مصر است [که بهدست دشمنان] فتح شده، و معاویة بن خدیج، محمّد بن ابی بکر را کشته است. چه مصیبتی است [این مصیبت]! از دست دادن محمّدبن ابیبکر، مصیبت بزرگی است! بخدا سوگند؛ او همچون یکی از پسرانم بود. سبحان الله، ما در حالیکه امیدوار بودیم و انتظار میرفت که بر آنها در سرزمینشان پیروز شویم، ولی آنان در سرزمینمان بر ما پیروز شدند. و من برای شما نامهای خواهم نوشت، و به خواست خداوند متعال در آن نامه، پاسخ شما را به روشنی خواهم داد. امام علیهالسلام کاتب خود، عبیداللهبن أبیرافع را احضار کرده و فرمود: ده تن از افراد مورد اطمینان مرا حاضر کن. عبیدالله عرض کرد: ای امیرالمؤمنین، ایشان را برای من نام ببر. امام علیهالسلام فرمود: اصبغبن نباته، أبوطفیل عامربن وائلة کنانی، زرّبن حبیش اسدی، جویریةبن مسهّر عبدی، خندفبن زهیر اسدی، حارثةبن مضرب همْدانی، حارثبن عبدالله أعور همْدانی، و چهرههای درخشان قبیلة نخع: علقمةبن قیس، کمیلبن زیاد و عمیربن زراره [را نزد من بیاور]. آن ده نفر [به همراه عبیدالله] به نزد امام علیهالسلام آمدند. امام علیهالسلام به آنان فرمود: این نوشته را بگیرید، و عبیدالله بن أبیرافع باید آن را در هر جمعه برای مردم بخواند و شما هم گواه باشید، و اگر بدخواهی به دشمنی با شما برخاست، با کتاب خدا میان خود و او حکم کنید». پینوشت: 1ـ "شرح نهج البلاغة ابن أبیالحدید"، ج6، ص21: و روی الزّبیربن بکّار، قال: روى محمدبن إسحاق ... . 2ـ "تاریخ الیعقوبی"، ج2، ص124. 3ـ "بحار الأنوار"، ج28، ص392: و روی الثّقفی، عن محمدبن علی، عن عاصمبن عامر البجلی، عن نوحبن دراج، عن محمّدبن إسحاق، عن سفیانبن فروة، عن أبیه قال:... . بنقل از "الغارات" مخطوط . 4ـ "بحار الأنوار" ، "علامه مجلسی"، ج 28، ص 392: و روی إبراهیم _ بن محمد الثقفی _ عن یحیى بن الحسن بن الفرات، عن قلیب بن حماد، عن موسى بن عبد الله بن الحسن قال :... . بنقل از "الغارات" مخطوط . 5ـ "بحار الأنوار"، ج28، ص392، بنقل از "الغارات" مخطوط: و روی إبراهیم، عن محمدبن أبیعمر، عن محمدبن إسحاق، عن موسیبن عبدالله بن الحسن... . 6ـ "تاریخ طبری"، ج2، ص458: قال هشام، قال ابومخنف، فحدّثنی أبوبکربن محمّد الخزاعی ... . 7ـ "شرح نهجالبلاغة ابن ابیالحدید"، ج2، ص40 . 8ـ "السقیفة و فدک "، ص46 : أخبرنی أحمدبن اسحاق ، قال: حدثنا أحمدبن سیّار، قال: حدثنا سعیدبن کثیر عفیر الأنصاری... . 9ـ اباطفیل عامر بن واثلة کنانی. 10ـ زرّ بن حبیش الاسدی. 11ـ شما که از من اطاعت نمیکنید و با سپاه شام نمیجنگید، آگاه شدن از دیدگاه من دربارة زمامداران پیشین چه سودی برای شما دارد؟ منبع : عندلیب انلاین ادامه مطلب ... موضوع مطلب : آمار وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||